67

سلام دوستان 

خوبید؟

ما هم سعی می کنیم خوب باشیم

چقدر هوا خوب شده، امروز تا ساعت 11 هنوز کولر اتاق روشن نکرده بودیم اینقدر هوا خنک بود

جلسه هفته پیش برگزار نشد، اما عواقب اختلاف مدیران شرکت هنوز با منه و دستوری که مدیر عامل برام پاراف کردن جهت اقدام ، رئیس هئیت مدیره می فرماین تحت هیچ شرایطی اقدام نکن، چند روز پیش به شوهر جان می گفتم حجم کار هیچی اما  استرس توی این شرایط واقعا اذیت کننده است و قطعا از دل خوشم نیست که روزی 7-8 ساعت از وقتم بیرون از خونه می گذرونم

خدایا می شه ی مرخصی یک ماهه با حقوق کامل داشته اشم در کمال صحت و سلامت

دو روز پیش بالاخره به ترسم غلبه کردم و زهرا رو بردم مرکز بهداشت برای واکسن 6 سالگی، اینقدر این دختر خانم و با وقار بود که کلی بهش افتخار کردم ، موقع واکسن زدن فقط یکم چشماش ریز کرد، البته تا دیشب نمی تونست دستش تکون بده از شدت درد، و البته بهم می گه چرا من بردی واکسن زدی که مریض شم،نمی دونم قراره برنامه مدرسه اشون چ طور باشه و قراره امسال چ طور بگذره اما زهرا واقعا ذوق داره، خدا کنه ی معجزه بشه و کرونا از بین بره تا لااقل تن و بدن پدر و مادرها حتی با 5 نفر سر کلاس هم نلرزه و بچه ها بتونن به درسشون برسن.

خدایا ممنونم برای همه چیزهایی که به دلیل رحمتت بهم دادی و همه چیزهایی که به دلیل حکمتت بهم ندادی، ممنونم، ممنونم، ممنونم

نظرات 1 + ارسال نظر
طیبه جمعه 7 شهریور 1399 ساعت 10:49 http://almasezendegi.mihanblog

سلام سمانه جون
عوضش نیکان که واکسن ۶ سالگیش رو می زد صداش تمام درمونگاه رو پر کرده بود ، یه دکتر و دوتا پرستار و چندتا از کارشناسای درمونگاه اومدن راضیش کنند که چیزی نیست ولی آخرش بازم به زور متوسل شدیم

جان دلم
من خودم تعجب کردم اینقدر خانم بود
اما دو روز بعدش پدر من در آورد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.