سلام
خوبید؟
ما هم سعی می کنیم خوب باشیم
الان یکم آرومترم
دارم فکر می کنم اگر خدا فراموشی،انعطاف پذیری و سازگاری با شرایط برای انسان نمی خواست، چقدر سخت بود زندگی کردن،چیزی که فکر می کنی الان اوج مستاصلی هست شاید چند روز بعد برات عادی باشه،خدایا ممنونم به خاطر فراموشی.
از دلایل دیگه آروم شدنم ، درد دل کردن با دوستایی هست که ظاهراً مجازی ان، اما وجود واقعی اشون حس می کنی کنارت، از اینکه می فهمنت، سعی می کنن به روش خودشون آرومت کنن، شاید بیشتر از 1000 بار درد دل های تکراری رو براشون گفتی و خسته نشدن و اینکه همیشه و همیشه هستن هم خیلی کمکم کرد، خیلی ممنون نمکی جون به خاطر گروه واتساپ.
و صحبت کردن با ی نفرآگاه از بیرون ، که نشناستت ،بدون قضاوت کردنت هم می تونه خیلی به آرامشت کمک کنه، من سابقه مشاوره رفتن خیلی دارم، خودم تنها خیلی، با همسر هم دو جلسه که همسر هنوز دلش می سوزه برای اون دو جلسه و هزینه ای که دادن، توی روزهایی که حالم رو به بهبود بود ی استوری دیدم راجع به همکده و بعد از پیگیری تونستم اشتراک270دقیقه 6 ماهه اشون بگیرم و با ی روانشناسشون صحبت کنم، اون خانم با اینکه صدای جوونی داشت اما خوب تونست تاییدم کنه، اگر توی خونه از خودگذشتگی دارم حس قربانی بودن نداشته باشم، اینکه اگر خیلی مسئولیت روی دوشمه ی بخشش به خاطر زندگی خودم و شخص خودم هست و ... .البته تا الان دو بار بیشتر نتونستم باهشون صحبت کنم و برنامه دارم که حداقل هفته ای ی بار در حد 10-20 دقیقه باهشون صحبت کنم .
روزهامون می گذره با سروکله زدن با بچه ها، همچنان ناراحتم از اینکه نمی تونم خیلی وقت برای صالح بزارم، حس می کنم نیاز داره باهش حرف زده بشه، حس می کنم نیاز داره تو ی این روزها حمایت شه و الان یکی از بزرگترین دغدغه هام صالحه و در کنار اون زهرایی که کلاس اول هست ،بیس و پایه آموزشش داره شکل می گیره ، گاهی خودش با محسن مقایسه می کنه که بدون دغدغه بازی می کنه و ... گاهی با زهرا هم خیلی کنتاکت دارم با اینکه خیلی باهوشه و خیلی خوب یاد می گیره توی انجام تکالیفش سستی می کنه و باید ی سره یکی روی سرش باشه، ی سری که کنتاکتمون خیلی زیاد شد و مجبور بود تنها توی اتاق خودش تا تموم شدن تکالیفش بمونه ی یاداشت ازش پیدا کردم که " مامان من دوسِت ندارم" راستش کلی ذوق کردم بعد هم بغلش کردم که اگر سختگیری دارم به خاطر خودش هست و توی تمام لحظه ها عاشقشم و البته چندین و چند بار هم برام یاداشت گذاشته که "مامان اَزیزم دوستت دارم" و محسنی که پسر سازگاری هست و سعی می کنه خودش برای خودش بازی کنه، و زهرا که داره تکالیفش انجام می ده بعد از اینکه یکم حرص خواهرش در آورد، می ره دفتر و کتابای کار خودش می آره و سعی می کنه که تکالیفش انجام بده، یا مثل زهرا روی برگه ی سری خط خطی کنه و بگه نوشتم "مامان جون دوستت دارم "و منی که ته دلم ضعف بره برای داشتن تک تکشون و خدا رو هزار بار شکر کنم که هستن، درسته خیلی زیاد انرژی می گیرن ، درسته که دغدغه زیادی برای هر کدومشون دارم، درسته که خیلی با هم دعوا می کنن و دعواهای بدی می کنن و گاهی خسته می شم از این همه مشاجره اشون و لجبازی اشون، اما خوشحالم که هستن .
خدایا ممنونم به خاطر همه چیزهایی که به دلیل رحمتت بهم دادی و همه چیزهایی که به دلیل حکمتت بهم ندادی ، ممنونم، ممنونم و ممنونم
سمانه جون واقعا سه تا بچه توی رنجای مختلف سنی داری که برای هر کدوم باید واکنش و رفتار متفاوتی داشته باشی صالح هم توی سن حساسیه و البته پدرش بیشتر میتونه کمکش باشه توی این سن
خداااا قوووت
واقعا همینه که می گی و انرژی خیلی زیادی ازم می گیره
اگر همکاری همسر رو برای صالح داشتم واقعا اینقدر نگران نبودم، اما ایشون فکر می کنن همین ک می رن سر کار و بر می گردن کل وظایفشون رو انجام دادن
خوشحالم عزیزم که بهترشدی واینکه دنبال راه حل بودی وراه حل هایی پیداکردی شکرخدا
شماهمیشه الگوی من هستی.یه خانوم شاغل ومتین که تونسته ۳بارمادربشه.امیدوارم همیشه شادوراصی باشی
مرسی که ازبچه هانوشتی.ماشالله چه شیرینن
مممونم مهربون
انسان برای آرامش خودش هم ک شده مجبوره با شرایط کنار بیاد یا راه حل هایی رو پیدا کنه، هرچند اون راه حل ها موقت باشن
ممنونم خانم گل، شما لطف داری ب من
یکی از بزرگترین نعمت های خدا ب من بچه هان و فوق العاده ان
سلام
من خیلی درکت نمی کنم درسته حالا شوهرتون زیاد اهل ناز و نوازش و .... نیستند ولی ادم بی مسئولیتی هم نیستند.
فکر نمی کنم کم محبت کردن ایشون این قدر مهم باشه که این قدر خودتون رو دارید به در و دیوار می زنین
سلام خانم
قطعا شوهر من بی مسئولیت نیستن
قطعا من ایشون دوست دارم ک دارم باهشون زندگی می کنم
قطعا زندگی با ایشون برام بارزشه
قطعا ایشون پدر بچه های منن ک حاضر نیستم با دنیا عوضشون کنم
اما وقتی می بینی ک ی چیزی ک دست خودت نیست چماغ می شه و می خوره توی سرت
وقتی ک توی همه شرایط حمایت می کنی از همسرت و بعضی جاها توقع حمایت داری و حمایت نمی شی
وقتی ک فکر می کنی بعد سه تا زایمان ی هدیه نه ی تشکر ساده ازت نشده
وقتی ک می بینی توقع هدیه نه ی تبریک ساده برای مناسبت های مختلف داری و اون مسخره می گیرن
وقتی با هزار امید و آرزو براشون چیزی می خری و به جای دستت دردنکنه حتی توبیخ هم بشی
وقتی ک از ۰ تا ۱۰۰ مسئولیت داخلی خونه با تو هست و برای کوچکترین چیزی ک برخلاف میل ایشون باید جواب پس بدی
وقتی ک حق نداری ی روز حتی اگر حالت خوب نباشه مثلا غذا درست نکنی،
وقتی ک بچه ها مریض می شن مجبوری تنها ببریشون دکتر
وقتی خودشون مریض باشن تا غذا باید بزاری دهنشون و داروهاشون دونه دونه براشون ببری
اما خودت اگر مریض باشی ، غیر از ۱ مورد بیشترین همکاری این باشه ک می خوایی با صالح برو دکتر
وقتی مهمونی باشه تنها بری.، توی بیشتر از ۱۸ سال زندگی مشترک ، اجازه نداشته باشی مهمون دعوت کنی
بیشتر از n مورد می تونم بیارم ک شاید ی دلگرمی می تونسته باشه صرفا ک انجام نشده
گاهی کم می آری
درسته همه زندگی ها بالا پایین داره اما تنها چیزی ک می مونه ی همدلی ساده هست ک ازت دریغ می شه
اون موقع است ک با همه خوبیهای زندگی گاهی کم می آری و ب قول شما خودت ب در و دیوار می زنی
سلام سمانه جان
خوش حالم ک بهتری...
راستش میخواستم ی چیزی بگم اول تردید داشتم بعد گفتم شما ک منو نمیشناسید ک بخوام ریا کنم یا..
راستش من همسرم گفتم ک شباهت زیادی ب همسر شما دارن طوری ک ارشیوتونو میخوندم هی میگفتم ای وا مثل حسین...و احساسات اون مثل من...
من خیلی زیاد آسیب دیدم خیلی منم هیچ هدیه ای هیچ وقت بابت روز زن تولد سالگرد ازدواج حتی زایمان از همسرم دریافت نکردم و همین ک بیمارستان خصوصی زایمان کردم از نظر ایشون یعنی هدیه..بماند دوست ندارم اوقاتت تلخ شه
اولین مقدمه بود تا اینو بگم بهتون
ماه آخر بارداری دومم بود ی شب همسر مثل همیشه با زبون تلخ و...خیلی زیاد دلم شکست...
من اون شب خیلی گریه کردم خیلی و همش دنبال علت بودم ک من ک تمام دوران مجردی حتی نگاه ب نامحرم دقت کردم من ک بارها شد موقعیتش پیش اومد تا دلبری کنم برای نامحرمی ولی نکردم همه عشقم محبتم احساسم گذاشتم برای همسر آینده ام ولی چرا اینطور دارم زجر میکشم و...
با گریه رو مبل پذیرایی خوابم برد
خواب دیدم ک حالت یک صدایی تصویر خاطرم نیست ولی جملات یادگرفتن اگه بر این اخلاق همسرت صبر کنی بچه هات عاقبت ب خیر میشن و فهم قرآن ب قلبت میدیم...
خیلی آروم شدم درست من صبوری نکردم بازم گله شکایت بازم جنگ با همسرم سر کم محبت و..
ولی خیلی اوقات یاد خوابم نیافتم میگم شاید این امتحان منه شاید ب واسطه این زجر روحی ک واقعن برام زجر چون فوق العاده آدم مهربونم و با احساسیم
قرار در قبالش چیزای بزرگترین خدا ب هم بده
شاید این دو تا بچه قرار تاریخ ساز بشن تاریخ ساز شن شاید ...شاید...اینطوری آرومتر میشم
اینم ی نگاه دیگه...
البته من هنوز نتونستم واقعن صبوری کامل کنم و هنوز ک هنوز میخوام درست کنم شرایط
ولی هیچ فایده ای ندارد باید بپذیرم و راضی ب رضای خدا باشم ک همسر من اینه و نمیتونم تغییرش بدم ولی هنوز راضی نشدم...البته این مغایرت با اینکه سعی کنم حال خودم خوب کنم نداره ...
خیلی زیاد می فهممت
خیلی زیاد درکت می کنم
چ خواب خوبی ، خودش ی جور امیدواری هست
تا الان خواب اینطوری ندیدم ؛البته تا الان ک اختلافمون بالا گرفته ی اتفاقی افتاده ک شوهرم فهمیدن ک کارشون غلط بوده اما فهمیدن توی عمل من هیچی ندیدم
مثل رد شدن خطر ی تصادف وحشتناک ، یا جایی رفتن که دوست نداشتم با مریضی شدید برگشتن یا خواب دیدن سر اینکه عقرب نیششون زده
نمی دونم اسمش چی بذارم صبوری ، کنار اومدن با شرایط یا ... اما به نظرم ما باید اول برای خودمون ارزش قائل بشیم و تمام هدفمون آرامش خودمون باشه و بعد بقیه، و حرف شما رو می فهمم اون حال خوب کردن خودمون منافاتی با صبوری کردن هامون نداره
سلام سمانه جان
خیلی خوشحالم که الان احساس بهتری داری...و راحت تر با مسائل برخورد میکنی..خدا هر سه تا دسته گلهات رو برات حفظ کنه ..
ممنونم یاسی مهربون