14

سلام 

خوبید؟

امروز قراره ی سری اتفاقای مهم بیفته 

دعا کنید که خیر باشه 

خیلی نگرانم 

چون برای اولین بار چشم تو چشم یکی می خوام همه  حرفام بزنم 

خدایا کمک کن

13

نمی دونم چرا حال دلم خوب نمیشه

دوس دارم فقط بخوابم،اینقدر زیاد ک این روزها تموم شه

شاید کسی از بیرون  ببینه فکر نکنه چیز مهمی شده

اما این روزها داره برام خیلی سخت می گذره

12

سلام

دلم  خیلی گرفته

می, دونید به نظرم توی زندگی نباید کل وقت و, انرژیت روی, ی چیز, متمرکز کرد ک اگر اون ی مورد خوب پیش نرفت احساس, شکست نکنی

ضمن  اینکه ب نظرم سخت ترین کار دنیا مادریه ب خصوص اگر, ی همراه نداشته باشی

بعضی وقتا, دلت می خواد هیچ کار نکنی  و ففط بخوابی اما نمی تونی, باید برای بچه ات هم ک شده  بلند شی و ب حداقل نیازهاش برسی و البته دیدن  دنیای بچه ها ی امیدی رو توی دلت, ب وجود می آره

پ ن : حالم خوب نیست برام دعا کنید

11

سلام 

خوبید؟

خیلی دیر دیر می نویسم 

هر چند دوس دارم هر روز بنویسم 

یکی از دلایلی که دیر دیر می نویسم اینه که متوجه شدم یکی از همکارام چند تا از وبلاگ هایی که براشون پیام می ذاشتم می خونه خیلی وقته که حدس می زنم ممکنه اینجا رو بخونه (مرضیه جون هر کی دوس داری اگر اینجا رو می خونی بهم بگو هههههههههه)

خوب از وقتی گفتم که مادرشوهرجان آنژیو داشت و البته من همراهشون رفتم چون خواهر شوهر بزرگه بچه کوچیک داره دو تا (که بچه هاش از بچه های من بزرگترن) 

و خواهر شوهر کوچیکه هم سر کار بود (خوب من هم شاغل بودم)،این عزیزان اینطوری ن دیگه 

البته من با شوهرجان از ساعت 6.5 رفتیم دنبال مادرشوهرجان و شوهرجان 8 برگشت اما من تا 1.5 بودم و بعد از اون خواهر شوهر کوچیکه اومد و من برگشتم خونه 

ضمن اینکه همچنان دنبال جابجایی خونه هستیم هی نمی شه یا ما تنبلی می کنیم و می گیم نمی شه یا ... انشالله که هر چیزی که خیره پیش بیاد 

در مورد کار شوهرجان هم کارخونه همچنان تعطیله و همسر جان به نتیجه ای نرسید بعد ی عالمه پیگیری و دارن بیمه بیکاری می گیرن 

البته گفتم که فعلا موقتا داره می ره مغازه محمد اما شوهرجان هی به من غر می زنه و از ی طرف هم دوس نداره بیکار باشه و فکر می کنه رفتنش بهتر از نرفتنش هست

10

سلام 

خوبید؟

الحمدالله ما هم خوبیم.

شرایط برام یکم سخت شده .

مجبورم هر روز صبح زود از خواب بیدارم شم 

هر چند شب ها سعی می کنم همه کارهام بکنم که صبح کاری نمونه و خیلی انرژی ازم گرفته می شه اما باز هم ی سری کارها قبل از رفتن باید انجام بدم 

محسن جان هم صبح زود بیدار می شه و مجبورم که سیرش کنم و اگر خودش کثیف کرده باشه عوضش کنم و جدیدا بازی گوش شده و سر و صدا می کنه که فقط از زهرا دورش می کنم تا ایشون بیدار نکن

بعد مجبورم محسن بسپرم به صالح یا شوهرجان و بیام و اینجا تا 3 هستم و حدود 3.5 تا 4 می رسم خونه 

شوهرجان هنوز وضعیت کاریشون مشخص نشده ، ی سری برنامه ها داشتن به عنوان نماینده کارگرها و ی سری مجوزها از استانداری و ... گرفته بودن برای تجمع اعتراضی جلوی کارخونه که متاسفانه از اطلاعات شهرستان باهشون تماس گرفتند و ی عالمه تهدید کرده بودن اینکار و نکنین و ... و البته ربطش داده بودن به انتخابات و ... که خود من هم از این برخورد حالم بد شده بود،اینا ی سری کارگرن که نگران کارشون هستند و البته مشکلات خاص خودشون دارن از مشکل اجاره خونه و قسط و اینا تا مشکل مریضی بچه و ... بعد روی سر اینا بازی سیاسی در می آرن متاسفانه ،نمی دونم تا کی قراره به جای حل کردن مشکل ، یا توهین کنیم یا صورت مسئله رو پاک کنیم .

بگذریم ، شوهرجان ما که فعلا می ره مغازه برادرجان کمک ایشون ، محمد راضیه الحمدالله و شوهرجان هم درسته یکم نق می زنه به من که توی این سن و سال باید برم زیر دست داداشت کار کنم و باید از ی پسربچه حرف شنوی داشته باشم اما ته دلش بدش نمی آد سرش گرم باشه 

و خوبیه دیگه ای هم که داره اینه که صبح ها تا 11-12 خونه ان و بعد بچه ها رو یا میذارن پیش صالح یا می برن خونه مامان و من 3.5-4 می رم دنبالشون و بعد هم دنبال شوهرجان و می آیم خونه و ی استراحت 2-3 ساعته می کنن و بعد دوباره 7 تا 12 مشغولن ،از بیکاری بهتره

صالح هم ی کلاس رزمی می ره شبها و ظهرها هم کلاس شنا 

دوس دارم کلاس زبان هم بذارمش اما خودش خیلی متمایل نیست یعنی 2-3 سال پیش گذاشته بودم ی جای معمولی و خیلی راضی نبود همش یاد اون سالها می افته و خاطره بد داره از اونجا

فردا قراره مادرشوهرجان آنژیو انجام بدن ، خواهرشوهرکوچیکه معاون دفتریه ی مدرسه است و می گه نمی تونم مرخصی بگیرم و خواهرشوهر بزرگه هم دو تا بچه داره داره که دوس نداره خونه مادرشوهرش بذاره ، و می گه که ظهر می ذارم خونه جاریم و بعد می رم بیمارستان

برادرشوهام هم نیستن و فقط می مونه من ، که به مادرشوهرم گفتم مرخصی میگیرم و می آم و بعد که با شوهرجان مشورت کردم میگن بیخود چرا تو می خوای بری پاچه خواری؟؟؟؟وظیفه دخترهاش هست و اونا مرخصی نمی گیرن تو می خوای مرخصی بگیری؟؟

دلم برای مادرشوهرم می سوزه ، نمی دونم به حرف شوهرجان بکنم یا نه بدون هماهنگی با شوهرجان برم 

خدایا خودت کمک کن تصمیم درست بگیرم