آسمونی شدن بابا

سلام 

خوبید 

ما هر چقدر سعی می کنیم خوب باشیم نیستیم

بابام ۱۶ اسفند ساعت ۴:۳۰ دقیقه صبح آسمونی شدن

 همون لحظاتی ک من بیدار شده بودم و از شدت تشنگی و استرس قلپ قلپ آب می خوردم 

روزهای سخت و بهت اوری رو پشت سر گذاشتیم 

همچنان توی بهت و ناباوری ام 

هنوز امیدوارم یکی من از این کابوس وحشتناک بیدار کنه 

خدایا اینقدر داغونم اینقدر حسرت دارم اینقدر درد دارم و راستش خیلی گله دارم ازت اما بازهم به خاطر همه چیزهایی ک به من دادی ممنونم، ممنونم، ممنونم


141

سلام 

خوبید؟

ما هم سعی می کنیم خوب باشیم .

هفته پیش روز یکشنبه توی جلسه گروه یک دفعه توی عمل انجام شده قرار گرفتم و مجبور شدم برم ماموریت 

کجا؟کرمان!!! چرا ؟ چون بچه های مالی گند زدن ، چون ....

البته خوبیش این بود که دو تا از نیروهای مالی هم بودن

نمی دونین چ استرسی کشیدم که شوهر قبول کرد با هم بریم و این شد که یک دفعه ماموریت شد ی مسافرت که بچه ها رو بردیم 

سه شنبه ساعت 3.5-4 صبح حرکت کردیم، ساعت 5 بعد از ظهر رسیدیم ، بعد از نماز مغرب و عشا خوابیدم تا 8.5 و ساعت 9 رفتیم جلسه هماهنگی با نیروهای خودمون تا 11.5 شب.

و چهارشنبه از ساعت 7.5-4.5 جلسه بودیم 

سه تا جلسه سخت و فشرده، کلی خسته شدیم، طوری که من عملا دیگه مغزم نمی کشید 

ساعت 5 رسیدم پیش بچه ها.

نماز مغرب عشا رو رفتیم گلزار شهدا و مزار حاج قاسم عزیز و بعد هم ی بازار ارگ .

صبح روز بعد هم حرکت کردیم سمت مشهد

تجربه سخت و در عین حال خوبی بود برام .

راجع به بابا هم 

کاش معجزه شه ، تمام امیدم به معجزه خداست 

امروز صبح رفتم در حد یک دقیقه دیدمشون ، نمی دونم بابا متوجه شدن یا نه 

چقدر خوب بود که مهدی بود اگر نه کی آرومم می کرد 

خدایا برای تو کاری نداره، بابای من سنی ندارن، بابای من تمام امید و پشتوانه امونن، می شه می شه همین ی بار معجزه شه 

خواهش می کنم التماست می کنم یا الله

خدایا خواهش می کنم  ازت تشکر بعدی که ازت دارم به خاطر برگردوندن دوباره بابا باشه به ما 

خدایا ممنونم به خاطر همه چیزهایی که به دلیل رحمتت بهمون دادی، ممنونم، ممنونم، ممنونم.

140

سلام

خوبید؟

ما هم سعی می کنیم خوب باشیم 

بعضی وقت ها گذروندن زندگی خیلی سخت می شه 

ی جورایی خودت نمی دونی چی می خوایی 

حالت ی شوک و بهت و گیجی داری، می گذرونی ببینی تهش چی می شه 

و این بین ، این بین ی سری اتفاق هایی می افته که باید تصمیم بگیری 

خودت دقیق نمی دونی چی درسته و چی غلط 

می ری ته تهش ببینی کجاست و باز تهش تازه می بینی اول ی مرحله سخت تره

کاش بشه یکی دقیقا بگه توکل به خدا یعنی چی؟ یعنی باید چ اتفاقی بیفته توی وجودت که بگی این یعنی توکل 

یعنی هر اتفاقی بیفته افتاده چ تو از اون اتفاق خوشحال  باشی چ نباشی 

خوب این چ جور توکلیه

نمی فهمم ، خودمم نمی فهمم چی دارم می گم 

حال دلم، خودم، روحم ، جسمم بده

حال بابام ،نمی دونم!!!!

خدایا می شه معجزه ات نشون بدی، می شه ی روز بریم خونه مامان و ببینم بابا نشستن روی مبل جلوی تلوزیون و دارن شبکه ها رو جابجا می کنن، 

هی از این اخبار به اون اخبار

وسط فیلم و سریال بزنن ی شبکه دیگه و ما هم اعتراض کنیم و ی خنده ریز بیان 

می شه بگن چایی می خوام و با حالت خودشون بگن پررنگ و داغ و تازه دم

می شه اصلا اون روزهایی بیاد که با هم می رفتیم کلاس زبان از این سر شهر به اون سر شهر

می شه اون روزهای جمعه بیاد که بعد نماز جمعه می بردنمون بیرون غذا بخوریم 

می شه اون روزهایی که آخر تابستون می شد و توی حیاط رب درست می کردیم بیاد 

یا نه اون روزهای 5-6 سالگی امون که بابا می فرستادمون روی درخت شاتوت و توت و می رفتیم شاتوت جمع می کردیم 

خدایا من دلم اون روزها رو می خواد، 

دلم این روزها رو نمی خواد، روزهایی که باید منتظر باشیم عقربه های ساعت بگذره و تا بتونیم روزی یکی دو بار با پرستارشون صحبت کنیم و هر کدوم در حد شاید چند ثانیه شرایط بابا رو بگن و باز هر کدوم ی چیزی بگن، نفهمیم امیدوارم باشیم به اینکه می گن برای تحمل دستگاه بهشون آرامبخش می زنیم و کم کم از راه دهان در حد یکی دو قاشق بهشون چیزی می دیم یا نا امید باشیم از توضیح پرستار که می گن برای تنظیم  فشارشون داریم دوبرابر دوز دستور دکتر دارو می دیم .

یا دلخوش  روزهای دوشنبه یا چهار شنبه ای بیاد که شاید شاید در حد یک دقیقه پشت تلفن بابایی رو ببینیم که نتونن حتی صحبت کنن و هر روز ضعیف تر از قبل باشن، خدایا اگر کابوسه زودتر تموم شه لطفا از خواب بیدار شم.

خدایا ممنونم به خاطر همه چیزهایی که به دلیل رحمتت بهمون دادی و همه چیزهایی که به دلیل حکمتت بهمون ندادی، ممنونم، ممنونم، ممنونم.

۱۳۹

سلام 

خوبید؟

ما هم سعی می کنیم خوب باشیم 

ما هچنان درگیر بیمارستان و مریض داری هستیم 

چند روز پیش به مامان می گفتم یادم نمی آد زندگی قبل بیمارستان رفتن بابا چ شکلی بود 

الحمدالله بابا از ICU مرخص شدن ، اما اومدن توی بخش اتاق بیماران حاد، با دستگاه نفس می کشن و دارن کم کم حمایت دستگاه رو کم می کنن، و کم کم هم از راه دهان در حد مایعات می تونیم بهشون چیزی بدیم 

هر چند خود بابا خیلی براشون سخته و همش دوست دارن چیزی بخورن، روز دومی ک اومدن بخش خیلی شاکی بودن سر غذا نخوردن ، با مشورت پرستارشون کم کم بهشون یکم چایی نبات دادم و چقدر دوست داشتن و ب موقع بود براشون.

روز تولد حضرت علی هم من و مهدی رفتیم ملاقات و ب طرز عجیبی اون روز اجازه دادن دو نفرمون بریم پیش بابا و این خودش بزرگترین عیدی بود برامون ، چقدر بابا خوشحال شدن، و چقدر من از دلتنگی در اومدم. 

راجع ب امروز هم بعد از نزدیک ب ۱۲_۱۳ سال بالاخره تونستم راهپیمایی رو شرکت کنم، چند سالی بود که دوست داشتم برم اما تنبلی و دوری مسیر و ی روز تعطیل و .... رو بهانه می کردم، اما امسال ، زهرا و محسن تاکید کردن و ی جورایی نیروی محرکه بودن، اونها هم دفعه اولشون بود ک شرکت می کردن.

از لحظه ای ک سوار مترو شدم فقط احساس غرور داشتم و اشک شوق، چقدر مردم ما خوبن، چقدر با درک و شعورن، چقدر آگاهن.

کل مترو پر، با همه قشر،

ما میدون بسیج پیاده شدیم و حدود ۸:۵۰ رسیدیم نزدیک میدون ۱۵ خرداد، اینقدر مسیر شلوغ، اینقدر جمعیت اومده بودن و ... ، کلی با بچه ها صحبت کردم تا رضایت دادن ساعت ۱۰ برگردیم، راستش چون با مترو رفته بودم ترسیدم برگشت با ازدحام روبرو شم، خودم حسرت خوردم چرا تا آخر مراسم نموندم اما به خاطر ازدحام ترسیدم.

خدایا شکرت به خاطر این مردم، به خاطر این همه آگاهی ، به خاطر این همه درک و شعور، خدایا از تو ممنونم به خاطر تجربه این جو همدلی و همراهی، ممنونم، ممنونم، ممنونم

یکی دیگه از سخت ترین کارهای دنیا

یکی دیگه از سخت ترین کارهای دنیا دیدن درد و رنج ستون زندگیت هست و اینکه نتونی کاری کنی

آخ از این درد، آخ از این رنج،آخ از این امتحان، آخ آخ از حکمت خدا، آخ از مثلاً صبوری ، کاش دنیا ی دکمه داشت قسمت هایی ک حکمتش نمی فهمیدم می زدیم روی اون دکمه و میفهمیدیم، بعد اونجا یا توجیه می شدیم یا دفاع می کردیم 

نمی دونم دارم کفر می گم یا نه، فقط می دونم دوست داشتم به خدا بگم بابای من چ‌بدی ب تو کرده بود ک باید توی 64 سالگی اینقدر افتاده بشه، می خوام بهش بگم چی می شد ک بابا مثل بیشتر همسن و سالاشون الان از دوران بازنشستگی اشون لذت می‌بردند،تازه کمک می کردن ب محمد

 برای سالن 

آخ از این رنج و درد آخ 

خدایا می دونی غیر تو ب کسی نمی شه گفت، غیر تو از دست کسی کاری بر نمی آد ، تو رو ب بزرگی خودت ، تو رو ب کرم و بخشندگی خودت بابام و همه مریض ها رو شفا بده

خدایا ممنونم به خاطر همه چیزهایی ک ب خاطر رحمتت بهمون دادی ، ممنونم، ممنونم، ممنونم