سلام
خوبید؟
ما هم سعی می کنیم خوب باشیم
بعضی وقت ها گذروندن زندگی خیلی سخت می شه
ی جورایی خودت نمی دونی چی می خوایی
حالت ی شوک و بهت و گیجی داری، می گذرونی ببینی تهش چی می شه
و این بین ، این بین ی سری اتفاق هایی می افته که باید تصمیم بگیری
خودت دقیق نمی دونی چی درسته و چی غلط
می ری ته تهش ببینی کجاست و باز تهش تازه می بینی اول ی مرحله سخت تره
کاش بشه یکی دقیقا بگه توکل به خدا یعنی چی؟ یعنی باید چ اتفاقی بیفته توی وجودت که بگی این یعنی توکل
یعنی هر اتفاقی بیفته افتاده چ تو از اون اتفاق خوشحال باشی چ نباشی
خوب این چ جور توکلیه
نمی فهمم ، خودمم نمی فهمم چی دارم می گم
حال دلم، خودم، روحم ، جسمم بده
حال بابام ،نمی دونم!!!!
خدایا می شه معجزه ات نشون بدی، می شه ی روز بریم خونه مامان و ببینم بابا نشستن روی مبل جلوی تلوزیون و دارن شبکه ها رو جابجا می کنن،
هی از این اخبار به اون اخبار
وسط فیلم و سریال بزنن ی شبکه دیگه و ما هم اعتراض کنیم و ی خنده ریز بیان
می شه بگن چایی می خوام و با حالت خودشون بگن پررنگ و داغ و تازه دم
می شه اصلا اون روزهایی بیاد که با هم می رفتیم کلاس زبان از این سر شهر به اون سر شهر
می شه اون روزهای جمعه بیاد که بعد نماز جمعه می بردنمون بیرون غذا بخوریم
می شه اون روزهایی که آخر تابستون می شد و توی حیاط رب درست می کردیم بیاد
یا نه اون روزهای 5-6 سالگی امون که بابا می فرستادمون روی درخت شاتوت و توت و می رفتیم شاتوت جمع می کردیم
خدایا من دلم اون روزها رو می خواد،
دلم این روزها رو نمی خواد، روزهایی که باید منتظر باشیم عقربه های ساعت بگذره و تا بتونیم روزی یکی دو بار با پرستارشون صحبت کنیم و هر کدوم در حد شاید چند ثانیه شرایط بابا رو بگن و باز هر کدوم ی چیزی بگن، نفهمیم امیدوارم باشیم به اینکه می گن برای تحمل دستگاه بهشون آرامبخش می زنیم و کم کم از راه دهان در حد یکی دو قاشق بهشون چیزی می دیم یا نا امید باشیم از توضیح پرستار که می گن برای تنظیم فشارشون داریم دوبرابر دوز دستور دکتر دارو می دیم .
یا دلخوش روزهای دوشنبه یا چهار شنبه ای بیاد که شاید شاید در حد یک دقیقه پشت تلفن بابایی رو ببینیم که نتونن حتی صحبت کنن و هر روز ضعیف تر از قبل باشن، خدایا اگر کابوسه زودتر تموم شه لطفا از خواب بیدار شم.
خدایا ممنونم به خاطر همه چیزهایی که به دلیل رحمتت بهمون دادی و همه چیزهایی که به دلیل حکمتت بهمون ندادی، ممنونم، ممنونم، ممنونم.
سلام
خوبید؟
ما هم سعی می کنیم خوب باشیم
ما هچنان درگیر بیمارستان و مریض داری هستیم
چند روز پیش به مامان می گفتم یادم نمی آد زندگی قبل بیمارستان رفتن بابا چ شکلی بود
الحمدالله بابا از ICU مرخص شدن ، اما اومدن توی بخش اتاق بیماران حاد، با دستگاه نفس می کشن و دارن کم کم حمایت دستگاه رو کم می کنن، و کم کم هم از راه دهان در حد مایعات می تونیم بهشون چیزی بدیم
هر چند خود بابا خیلی براشون سخته و همش دوست دارن چیزی بخورن، روز دومی ک اومدن بخش خیلی شاکی بودن سر غذا نخوردن ، با مشورت پرستارشون کم کم بهشون یکم چایی نبات دادم و چقدر دوست داشتن و ب موقع بود براشون.
روز تولد حضرت علی هم من و مهدی رفتیم ملاقات و ب طرز عجیبی اون روز اجازه دادن دو نفرمون بریم پیش بابا و این خودش بزرگترین عیدی بود برامون ، چقدر بابا خوشحال شدن، و چقدر من از دلتنگی در اومدم.
راجع ب امروز هم بعد از نزدیک ب ۱۲_۱۳ سال بالاخره تونستم راهپیمایی رو شرکت کنم، چند سالی بود که دوست داشتم برم اما تنبلی و دوری مسیر و ی روز تعطیل و .... رو بهانه می کردم، اما امسال ، زهرا و محسن تاکید کردن و ی جورایی نیروی محرکه بودن، اونها هم دفعه اولشون بود ک شرکت می کردن.
از لحظه ای ک سوار مترو شدم فقط احساس غرور داشتم و اشک شوق، چقدر مردم ما خوبن، چقدر با درک و شعورن، چقدر آگاهن.
کل مترو پر، با همه قشر،
ما میدون بسیج پیاده شدیم و حدود ۸:۵۰ رسیدیم نزدیک میدون ۱۵ خرداد، اینقدر مسیر شلوغ، اینقدر جمعیت اومده بودن و ... ، کلی با بچه ها صحبت کردم تا رضایت دادن ساعت ۱۰ برگردیم، راستش چون با مترو رفته بودم ترسیدم برگشت با ازدحام روبرو شم، خودم حسرت خوردم چرا تا آخر مراسم نموندم اما به خاطر ازدحام ترسیدم.
خدایا شکرت به خاطر این مردم، به خاطر این همه آگاهی ، به خاطر این همه درک و شعور، خدایا از تو ممنونم به خاطر تجربه این جو همدلی و همراهی، ممنونم، ممنونم، ممنونم
یکی دیگه از سخت ترین کارهای دنیا دیدن درد و رنج ستون زندگیت هست و اینکه نتونی کاری کنی
آخ از این درد، آخ از این رنج،آخ از این امتحان، آخ آخ از حکمت خدا، آخ از مثلاً صبوری ، کاش دنیا ی دکمه داشت قسمت هایی ک حکمتش نمی فهمیدم می زدیم روی اون دکمه و میفهمیدیم، بعد اونجا یا توجیه می شدیم یا دفاع می کردیم
نمی دونم دارم کفر می گم یا نه، فقط می دونم دوست داشتم به خدا بگم بابای من چبدی ب تو کرده بود ک باید توی 64 سالگی اینقدر افتاده بشه، می خوام بهش بگم چی می شد ک بابا مثل بیشتر همسن و سالاشون الان از دوران بازنشستگی اشون لذت میبردند،تازه کمک می کردن ب محمد
برای سالن
آخ از این رنج و درد آخ
خدایا می دونی غیر تو ب کسی نمی شه گفت، غیر تو از دست کسی کاری بر نمی آد ، تو رو ب بزرگی خودت ، تو رو ب کرم و بخشندگی خودت بابام و همه مریض ها رو شفا بده
خدایا ممنونم به خاطر همه چیزهایی ک ب خاطر رحمتت بهمون دادی ، ممنونم، ممنونم، ممنونم
یکی دیگه از سخت ترین کارهای دنیا از خودگذشتگی کردنه
مثل از خودگذشتگی توی وقت ملاقات مریض ICU
مریضهای ICU هفته ای یکبار و فقط یک نفر حق ملاقات داره و به نظرم کسی ک نمی ره ملاقات یکی از بزرگترین از خودگذشتگی ها رو انجام می ده ، من جمعه هفته قبل پیش بابا بودم کتوی بخش بودن ،
شنبه بابا رو بردن ICU و از اون رو ملاقاتی نبود ، فقط شنبه هاست و زده بودن فقط یک نفر ک فکر می کردیم یکنفره یکنفره اجازه ورود می دن ک نه هر مریض فقط یک نفر می تونه بره، این هفته محمد زودتر از من رسیده بود پشت در ICU ,مامان اینا هم توی راه بودن،محمد بهم زنگ زد گفتم ما توی راهیم، انتظامات زودتر اومده بود و ب عنوان اولین همراه محمد رفته بود داخل ، و بعد کبقیه همراه های مریض ها هم اومده بودن فقط و فقط برای هر مریض یک همراه اجازه دادن و من دیدم مامانم بیحال پشت در ICU نشستن به امید اینکه اجازه بدن برن، البته توی این 10-11 روز ی بار با کلی این در اون در زدن و .... مامان و سمیرا و مهدی رفتن پیش بابا در حد چند دقیقه ، و سوسن هم نصف شبها با کلی خواهش و .... در حد یکی دو دقیقه بابا رو دیدن اما من سهمم فقط تماس تصویری دوشنبه ها و چهارشنبه هاست، راستش از الان دارم فکر می کنم شنبه هفته دیگه ک روز پدره من برم پیش بابا یا بقیه هم حق دارن، خدایا ازت خواهش می کنم عیدی روز پدر برای بابا شفاشون باشه و مرخص شدنشون
چقدر فرقه بین پرستار باوجدان و پرستاری ک فقط وظیفه اش انجام می ده ، اصولا روزها حدود 12 و شبها حدود 9 زنگ می زنم و با پرستار بابا صحبت می کنم
چقدر بعضی هاشون خوبن
دقیق توضیح می دن و نگرانی ما رومی فهمن و سعی می کنن همدردی کنن، گاهی ازشون خواهش می کنم ب بابا بگن ک من تماس گرفتم یا بگن خواهرها تماس گرفتن و ... و اونا قبول می کنند
اما بعضی هاتون حتی همون صحبت رو هم نمی کنن می گن همون شرایط قبله و توضیحی نمی دن .
خدایا ممنونم به خاطر همه نعمت های ک ب دلیل رحمتت بهمون دادی، ممنونم، ممنونم، ممنونم.
به نظرم سخت ترین کار دنیا منتظر بودنه
منتظر هر چیزی
و یکی از سخت ترین منتظر بودنها ، منتظر بودن گذشتن عقربه ها تا ساعتی بشه ک بتونی زنگ بزنی ICU تا ی خبر از وضعیت بابا بگیری.
یکی از گند ترین قانونهای بیمارستان ک باید حتما فکری ب حالش کرد بدون همراه بودن مریض توی ICU هست
ب خدا بابای من نیاز دارن کسی پیششون باشه، ببین مامان یا مهدی یا یکی از ما پیششون هستیم، چرا کسی متوجه نمی شه.
خدایا اسم بابای من رجبعلی هست، این ماه هم ماه رجبه و تولد حضرت پدر، تو رو ب حق صاحب اسم بابا و ب حق این ماه حال بابام بهتر و بهترشه، می خوام بگم حق بابای من این نیست، اما نمی خوام توی کارت دخالت کنم، ازت می خوام به حق بزرگی خودت ، به حق مظلومیت علی شفای همه مریض ها رو بدی، در کنارش شفای بابا.
خدایا ممنونم به خاطر همه چیزهایی که به دلیل رحمتت بهمون دادی ممنونم، ممنونم، ممنونم