10

سلام 

خوبید؟

الحمدالله ما هم خوبیم.

شرایط برام یکم سخت شده .

مجبورم هر روز صبح زود از خواب بیدارم شم 

هر چند شب ها سعی می کنم همه کارهام بکنم که صبح کاری نمونه و خیلی انرژی ازم گرفته می شه اما باز هم ی سری کارها قبل از رفتن باید انجام بدم 

محسن جان هم صبح زود بیدار می شه و مجبورم که سیرش کنم و اگر خودش کثیف کرده باشه عوضش کنم و جدیدا بازی گوش شده و سر و صدا می کنه که فقط از زهرا دورش می کنم تا ایشون بیدار نکن

بعد مجبورم محسن بسپرم به صالح یا شوهرجان و بیام و اینجا تا 3 هستم و حدود 3.5 تا 4 می رسم خونه 

شوهرجان هنوز وضعیت کاریشون مشخص نشده ، ی سری برنامه ها داشتن به عنوان نماینده کارگرها و ی سری مجوزها از استانداری و ... گرفته بودن برای تجمع اعتراضی جلوی کارخونه که متاسفانه از اطلاعات شهرستان باهشون تماس گرفتند و ی عالمه تهدید کرده بودن اینکار و نکنین و ... و البته ربطش داده بودن به انتخابات و ... که خود من هم از این برخورد حالم بد شده بود،اینا ی سری کارگرن که نگران کارشون هستند و البته مشکلات خاص خودشون دارن از مشکل اجاره خونه و قسط و اینا تا مشکل مریضی بچه و ... بعد روی سر اینا بازی سیاسی در می آرن متاسفانه ،نمی دونم تا کی قراره به جای حل کردن مشکل ، یا توهین کنیم یا صورت مسئله رو پاک کنیم .

بگذریم ، شوهرجان ما که فعلا می ره مغازه برادرجان کمک ایشون ، محمد راضیه الحمدالله و شوهرجان هم درسته یکم نق می زنه به من که توی این سن و سال باید برم زیر دست داداشت کار کنم و باید از ی پسربچه حرف شنوی داشته باشم اما ته دلش بدش نمی آد سرش گرم باشه 

و خوبیه دیگه ای هم که داره اینه که صبح ها تا 11-12 خونه ان و بعد بچه ها رو یا میذارن پیش صالح یا می برن خونه مامان و من 3.5-4 می رم دنبالشون و بعد هم دنبال شوهرجان و می آیم خونه و ی استراحت 2-3 ساعته می کنن و بعد دوباره 7 تا 12 مشغولن ،از بیکاری بهتره

صالح هم ی کلاس رزمی می ره شبها و ظهرها هم کلاس شنا 

دوس دارم کلاس زبان هم بذارمش اما خودش خیلی متمایل نیست یعنی 2-3 سال پیش گذاشته بودم ی جای معمولی و خیلی راضی نبود همش یاد اون سالها می افته و خاطره بد داره از اونجا

فردا قراره مادرشوهرجان آنژیو انجام بدن ، خواهرشوهرکوچیکه معاون دفتریه ی مدرسه است و می گه نمی تونم مرخصی بگیرم و خواهرشوهر بزرگه هم دو تا بچه داره داره که دوس نداره خونه مادرشوهرش بذاره ، و می گه که ظهر می ذارم خونه جاریم و بعد می رم بیمارستان

برادرشوهام هم نیستن و فقط می مونه من ، که به مادرشوهرم گفتم مرخصی میگیرم و می آم و بعد که با شوهرجان مشورت کردم میگن بیخود چرا تو می خوای بری پاچه خواری؟؟؟؟وظیفه دخترهاش هست و اونا مرخصی نمی گیرن تو می خوای مرخصی بگیری؟؟

دلم برای مادرشوهرم می سوزه ، نمی دونم به حرف شوهرجان بکنم یا نه بدون هماهنگی با شوهرجان برم 

خدایا خودت کمک کن تصمیم درست بگیرم

نظرات 1 + ارسال نظر
Samira چهارشنبه 4 مرداد 1396 ساعت 09:23

بچه هات اسماشون چه ضایس.
همش فکرمیکردم صالح اسم پدرشوهرته. فک کنم ازین بسیجیایی

سلام
کاش برای انتخاب های بقیه احترام قائل بودیم
من خودم بسیجی نیستم اما صالح با افتخار بسیج ثبت نام کردم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.