38

سلام 

خوبید

الحمدالله ما هم خوبیم 

الهی شکر بچه ها به مهد جدیدشون عادت کردن، اون اوایل زهرا یکم سخت بود براش چون توی مهد قبلی برای جشن یلدا نقش آناناس رو داشت و اینجا هنوز بهش نقشی نداده بودن و اینکه کلا جابجایی یکم اذیت کننده است برای بچه ها اما هم توی این مهد جدید دوستای خوبی پیدا کرده و اینکه ی نقش بهش داده شده راضی هست، البته برای من یکم سخت شد چون روزهایی که ماشین ندارم باید بچه ها رو با اسنپ ببرم و کلی سخت شده برام ، اما مهمه  روزهای 5 شنبه و روزهایی که بنا به دلایلی مهد ها تعطیل می شن دست و دلم نمی لرزه  الان صدای اون مجموعه در می آد که ما فقط به خاطر بچه های شما اومدیم و توقع هزینه جدا داشته باشن.

شرایط خونه هم الحمدالله یکم آروم تر شده، یعنی همسر جان بیشتر رعایت می کنن، و آرامش خونه خیلی برام خوبه چون نمی خواد انرژی زیادی برای عادی بودن شرایط بزارم و این از همه چی برام مهمتره الهی شکر

از 8 آذر که جاری جان برگشتن از بلاد کفر، چون یک مدت در گیر مریض داری بودم بعد از اون هم ی عالمه کار داشتم محل کارم اینه که هنوز ندیدمشون، امیدوارم ازم ناراحت نشده باشن، البته ی روز رفتیم خونه مادرشوهرجان برای دیدنشون اما چون یکم دیرتر رفته بودیم و بچه های ایشون سختشونه از توالت عادی استفاده کنن  اونا زودتر رفته بودن و این شد که ندیدیمشون، جمعه مادرشوهرجان دعوت کرده همه رو  احتمالا اونجا ببینیمشون ، هر سال وقتی این عزیزان می آن من حسابی خودم توی هول و ولا می ندازم که دعوتشون کنم و ... اما امسال به شوهرجان گفتم چون صالح از 7 ام تا آخر دی امتحان داره اگر قراره مهمونی بدیم بعد از آخر دی باشه ، که احتمالا می خوره به شهادت حضرت زهرا و امیدوارم جاری جانشون باشن ما بتونیم دو تا مهمونی رو یکی کنیم ، هم مراسم هرساله که برای شهادت حضرت زهرا می گیریم و هم مهمونی که قراره جاری جانشون باشن.

راجع به خونه ای که محمد با مامان خریدن و ما ساکنش هستیم ،یکم مشکل سند داشت و راحت فروش نمی رفت، این شد که شوهر خواهرکوچیکه با ی قیمت مناسب خونه رو از محمد خریده و حدود یک ماهی هست که محمد درگیر بنایی سالنش هست و البته زیربنا سالنش از حدود 100 متر داره به 200 متر می رسونه و این شده که ی عالمه به هزینه هاش اضافه شده، روز جمعه رفتم و دیدم ، ظاهرا خوب شده اما این که برای ی پسر جوون این همه هزینه داره درست می شه کلی غصه خوردم، از طرفی هم اون خانمی که محمد پسندیده دوست داره زودتر تکلیفشون مشخص بشه، روز 17 ربیع به محمد گفته بود که طبق برنامه من، ما امروز باید عقد می کردیم ، محمد هم بدش نمی آد، اما هم مامان و هم ما نظرمون اینه که سالنش راه بیفته، درآمدش مشخص شه ، بعد یکی رو بیاره تو زندگیش، خود دختر خانم مشکلی نداره ، اما من به عنوان ی خانم می فهمم که این اولشه و چند صباحی که بگذره از این عدم ثبات جفتشون خسته می شن، خواهش می کنم  که براشون دعا کنید تا انشالله که این مورد هم درست شه.

می خواستم یکم راجع به شرایط بابا و اینا هم بنویسم که باز دو باره داره سرم شلوغ می شه انشالله دفعه های بعدی

خدایا ممنونم بایت همه چیزهایی که به دلیل رحمتت بهم دادی و همه چیزهایی که به دلیل حکمتت ندادی، ممنونم ، ممنونم، ممنونم.

37

سلام 

خوبید؟

ما هم خوبیم یعنی داریم سعی می کنیم خوب باشیم و روزا رو می گذرونیم 

اوضاع کار یا الحمدالله یا متاسفانه خیلی شلوغه

چند تا مناقصه تو یک هفته + کارهای روتین هر روز

امروز دیگه انرژیم ته کشید ؛ هی می خواستم یکم این شلوغی رو تعدیل کنم هی دست و دلم به کار نرفت

توی خونه هم همسر جان اصلا همکاری نمی کنن

یعنی اینقدر بی انرژی شدم که حد نداره 

خدایا هوام داشته باش

اگر کمکم نکنی، اگر دستم نگیری دیگه بلند نمی شم

شوهر جان هی بهم می گه تو نمی تونی ، بی خیال شو، دلم برای بچه ها می سوزه ، نمی دونم کی و کجا قراره همه چی درست شه 

خدایا ممنونم به خاطر چیزهایی که به دلیل رحمتت بهم دادی و چیزهایی که به دلیل حکمتت بهم ندادی 

ممنونم ، ممنونم ، ممنونم


36

سلام

خوبید؟

ما هم سعی می کنیم خوب باشیم.

می دونید بزرگترین لطف خدا بعد از سلامتی داشتن ی همدم و همراهه که بفهمه شرایطت ، درکت کنه، بتونی بهش تکیه کنی، توی همه شرایط هوات داشته باشه 

فرقی نکنه که بهت نیاز داره یا نه ،بقیه اش ی جوری قابل تحمله به نظرم

توی هفته گذشته که مشهد ب دلیل  آلودگی مدام تعطیل می شد روز اول که همسرجان خونه بودن و بچه ها هم چون ی کم تب داشتن مهد نبردم ، روز دوم صالح هم تعطیل بود و اون روز هم چون هنوز حالشون بهتر نشده بود گذاشتم بمونن خونه، اما دوشنبه شوهرجان صبح باید می رفتن و از اون طرف صالح هم باید می رفت مدرسه، پیام دادم به پرستار مهد که امروز بچه ها رو می آرم ، چشمتون روز بد نبینه ی ادا بازی درآورد که همه جا تعطیله و من از خودم که تعطیل نکردم و من  باز نمی کنم هر کار می خواین بکنین و ... ، از اون طرف هم باید اسناد می فرستادم برای مناقصه و ی ضمانتنامه گرفته بودیم  برای این مناقصه و نمی تونستم مرخصی بگیرم

 مدیر مهد هم تلفنشون رو جواب نمی دادن تا مجبور شدم زنگ زدم به موسس و ایشون تماس گرفتن و یکی از مربی های مهد اومدن و خلاصه با پشت سر گذاشتن ی استرس خیلی بد اون روز رفتم سرکار، من از شما می پرسم خانم های کارمند که به دلیل بدی آب و هوا یا آلودگی مهد ها تعطیل می شه چ کار می کنین؟

بگذریم ،مدیر مهد حدود 11 تماس گرفتن بیاین تعیین تکلیف کنیم از این به بعد تعطیلات عید پیش رو داریم و هوا سرد می شه ممکنه مدارس تعطیل باشن و ما نمی تونیم به خاطر دوتا بچه کل مجموعه رو الاف کنیم، هر چند بعدش پیام دادن که به صورت خواهرانه !!!! به من پیشنهاد داده بودن که اگر به پرستار می گفتم ی هزینه جدا بهتون می دم ممکن بود همکاری کنن که خوب مجبور شدم بگم بچه ها رو دیگه اونجا نمی برم و مهدشون رو عوض کردم ، حالا از اون روز شوهر ما هی نمک روی زخم ما می ریزه که اصلا چرا داری می ری سر کار و مگه چقدر بهت می دن و همون ی ذره همکاری هم که توی کارهای بچه ها می کرد و دیگه انجام نمی ده،

فکر کنین ی عالمه دغدغه برای جابه جایی بچه ها تحمل کردم، ی عالمه وظیفه محل کار که چون همکارجان از ابتدای آذر مرخصی زایمان رفتن و این هم قوز بالای قوز، هی می خوام بی خیال همه چی شم و بزنم زیر همه چی ، هی به خودم می گم سمانه جان الان تو مادر سه تا بچه ای که تک تکشون همه چیشون به تو بستگی داره و تحمل کن

دوستان خواهش می کنم اگر ی مردی دارین که می تونین بهش تکیه کنین، می تونین از دغدغه هاتون باهش صحبت کنین ، نگران نیستین که اگر متوجه چیزی شد نمک روی زخمتون نمی ریزه، لطفا لطفا سر چیزهای الکی اعصاب خودتون خط خطی نکنین و قدر تک تک لحظاتتون رو بدونین و از کنار هم بودنتون نهایت استقاده رو ببرین.

خدایا ممنونم به خاطر همه چیزهایی که به خاطر رحمتت بهم دادی و همه چیزهایی که به خاطر حکمتت بهم ندادی، ممنونم ، ممنونم ،ممنونم