77

سلام دوستان 

خوبید؟

ما هم سعی می کنیم خوب باشیم 

9 ماه از سال 99 گذشت و چقدر سریع گذشت ، چ سال غیر قابل پیش بینی بود 

درسته امسال مثل سالهای قبل تفریح و رفت و آمد نداشتیم اما برای من خیلی سخت نبود، چون مثلا اگر قبلا هفته ای یا 10 روزی ی بار می رفتم خونه بابا امسال شد ماهی ی بار که این بخش دلتنگیش یکم اذیت کننده بود. خیلی اهل خرید و بازار  نبودم و اصولا ماهی یکبار خرید های کلی مون رو می رفتیم ی فروشگاه انجام می دادیم مثل قبل و باز یکم بخش ضد عفونی کردن سخت بود، البته برای بچه ها بسیار سخت می گذشت چون عادت داشتن حداقل روز در میون برن پارک یا دوچرخه بازی یا برن خونه مامان من یا مادرشوهرم بمونن که اون خیلی خیلی کم شد.

اما قسمت مدارس مجازیش واقعا برام اذیت کننده بود و هست، از ی طرف زهرا و اینکه کلاس اوله و باید باهش مدام کار کنم و آموزششون هم تا اواسط آبان روز در میون در حد 1:15ساعت بود و بعد اون کلا مجازی شد، کلاس هاشون واتساپ تشکیل می شد ساعت 11 تا 1 بعد مجبور بودم بیام خونه تازه باهش کار کنم و اون هم هی حسرت می خورد که چرا توی اون تایم کلاس نبوده و ... اما بعد از دو هفته قرنطینه که خونه بودم با هماهنگی معلمش گوشی می ذارم خونه، خوبیش اینه حداقل ی بخش از آموزش و ی بخش از تکالیف  کار در کلاس انجام میده ، اما باز ی بخش از تکالیفش می مونه و البته ی بررسی که احتمالا اگر مطلبی رو توی کلاس جا انداخته  و البته وای از زمانی که دلش بخواد فیلم ببینه و یا بازی کنه  اصولا تا آخر شب طول می کشه و هیچ جوره زیر بار انجام اون تکالیف نمی ره.

از طرفی صالح هم عادت کرده به تنبلی توی درس خوندن در این شرایط ، کلیپ هاشون رو توی ایتا می ذارن اما هفته ای ی جلسه برای هر درس گذاشتن که اصولا پرسش و پاسخ هست و در اسکای روم ، می شینه مثلا کلیپ ها رو ببینه یا درس هاش مرور کنه اما یا داره چت می کنه یا بازی، بعد مثلا ساعت 9 یادش می آد که ساعت 8 امتحان داشته ، یا حتی دیشب ساعت 9 امتحان علوم اجتماعی داشت از صبح هی می گفت خوندم و خوندم اما به نظرم فقط داشت وقتش تلف می کرد،معلمشون ازشون خواست جواب سوالاشون در قالب ویس بفرستن، و هر سئوال فقط 2 دقیقه تا مثلا ساعت 10 ،نوع سوالش طوری بود که کاملا باید مسلط می بودی به درس اما صالح تا ساعت 12 داشت دنبال جواب ها از روی کتاب می گشت یعنی اینقدر عصبانی شدم که حد نداره،  سعی کردم خیلی خودم کنترل کنم اما خیلی موفق نبودم

از لحاظ رفتاری واقعا پسره خوب و دوست داشتنی هست اما از نظر اولویت بندی اهم و مهم هنوز خیلی نمی خواد تشخیص بده ، برای زبانش حتی معلم خصوصی گرفتم توی خونه اما معلمش هم می گفت مشخصه 10 دقیقه قبل اینکه من بیام کتابش باز می کنه و قبل اون هیچ کاری انجام نمی ده ، نمی دونم راهکاری داره برای حل شدن این مسئله

 از دیشب دارم فکر می کنم شاید به خاطر جو خونه و اون حجم از استرسی که گاهی بهش وارد می شه نتونسته توی این قسمت خیلی پیشرفت کنه ، بزرگترین آرزوم اینه که خدا کمکش کنه این برهه از زندگیش هم با موفقیت طی بشه .

پارسال روز 30 آذر خاله بزرگم گفتن شب بریم خونه آقاجان و هماهنگی نصفه روزه انجام شد ،شوهرجان بعد از ظهر بودن ساعت 11 باید می رفتم دنبالشون، بعد از نماز مغرب یکم تنبلیم اومد چون بچه ها خیلی زود می خوابیدن اما الان چقدر خوشحالم که رفتم و فکر کنم قبل از دیدن آقاجان در عید  فطر که روزهای آخر عمر شون بود ،آخرین دیدار بود، چقدر خوب که رفتم، چقدر خوب که آقا جان اون روز دیدم و این روزها حس می کنم چقدر جاشون بینمون خالیه، خدا رحمتتون کنه آقاجان دلم براتون خیلی تنگ شده، هم شما، هم مامانبزرگ، هم بی بی جان و هم حاج آقا ، جای تک تکتون خیلی خالیه.

خدایا ممنونم ازت برای همه چیزهایی که برای رحمتت بهم دادی و همه چیزهایی که برای حکمتت بهم ندادی، ممنونم ، ممنونم، ممنونم.

+پ ن: روز 5 شنبه بعد از 20 سال با سه تا ار بچه های کلاس سوم دبیرستانمون  و یکی از بهترین معلم های اون سالها قرار گذاشتیم پارک ملت، البته سمانه چون همسایمون بود گاهی می دیدمش و میترا که فکر کنم از اون سالها فقط 1 بار قبل از ازدواجم دیده بودمش اما توی اینستا گاهی با هم صحبت میکردیم.

معلممون از اون سالها هیچ تغییری نکرده بودن، فقط یکم موهاشون جو گندمی شده بود و چقدر یادآوری اون سالها خوب و شیرین بود و اینکه ایشون تمام اون اتفاق ها یادشون بود اولش یکم خجالت کشیدم اما بعد دیگه خیالم راحت شد که گویا خودشون هم پایه بودن.

76

سلام 

خوبید؟

ما هم سعی می کنیم خوب باشیم 

الحمدالله حالم خوبه ،اون تک و توک سرفه هم خیلی کمتر شده ، فعلا تا الان هم بچه ها نشونه ای از خودشون نشون ندادن، اما همچنان یکم ته ذهنم درگیرشونه، یکی از سخت ترین چیزهایی که تجربه کردم این بود که این مدت نتونستم بغلشون کنم و از ته دل ببوسموشون که دیگه این چند روز آخر گاهی می بوسیدمشون، گاهی محسن می گفت یعنی کرونا تموم شده که بوسم می کنی

از شنبه هفته قبل هم می آم سرکار، و روزهای خیلی پر کاری رو می گذرونیم و همچنان اختلاف زیاد روسای ما سر جاش و جدیدا باز دارن چراغ خاموش جفتشون تیشه می زنن به ریشه اینجا و جالبه که یکیشون فکر می کنه که داره شرایط بهتر می کنه درصورتیکه ....

 دوشنبه هفته پیش ی جلسه بازگشایی پاکات مالی مناقصه شرکت کردم، بعد شرکت ما که همیشه درست ترین  و بهترین برآورد داشت ، متاسفانه این چند تا مناقصه امسال پرت ترین برآورد داشت و برای من سخت بود که می دیدم اما نمی تونستم برم به رئیس هئیت مدیره بگم ،بابا به جای هارت و پورت اضافی و به حرف اون پسری که فکر می کنه ی دونه اختراع کرده الان دیگه به عنوان نابغه باید جلوش خم و راست شن کل دنیا ، مقایسه کن برآوردهای سالهای قبل با امسال و بر و تا ته ماجرا.

امیدوارم جریان محل کار هم ختم به خیر شه ، البته ی پیشنهاد کار نیمه وقت اما با رد شدن بیمه کامل بهم شده که فکر می کنم ی نشونه است از طرف خدا به من که نگران نباش ، امیدوارم هر چیزی که خیره برامون رقم بخوره انشالله .

دلم برای بابام خیلی زیاد تنگ شده، حدود 1.5 ماهه که ندیدمشون ، درسته هر روز تصویری تماس می گیریم، اما هر سری که می پرسن کی می آیی  دلم خون می شه ، شاید ، شاید آخر هفته برم و ببینمشون.

از اون بازه قرنطینه گاهی می شینم پای فیلیموو ی سری فیلم  و سریال میبینم و الان دارم شام ایرانی فصل 1 می بینم ، سری اول مال سال 92 بود و وای که چقدر سبک زندگی ها از اون سال تا الان عوض شده، از ظروف پذیرایی ساد تا چیدمان ساده خونه ها به نظرم اصلا قابل مقایسه با این سالها نیست ، چی شده که سبک زندگی ها حتی توی مردم عادیمون اینقدر بالا رفته، شاید شاید یکی از خوبی های کرونا کم شدن میزان تجملات برای مردممون باشه البته امیدوارم

خدایا ممنونم به خاطر همه چیزهایی که به دلیل رحمتت بهمون دادی و همه چیزهایی که به دلیل حکمتت بهمون ندادی، ممنونم، ممنونم، ممنونم

75

سلام 

خوبید؟

ما هم سعی می کنیم خوب باشیم 

بالاخره من هم کویید مثبت شدم

روز سه شنیه هفته آخر آبان همکارم نیومد گویا بیحال بودن و از اونجا من یکم نگران شدم.

روز چهار شنبه که اومدم خونه، بعد از ناهار که ی آبگوشت بسیار خوشمزه بود و کلی از مزه اش کیف کردم، داشتم شلغم می خوردم که حس کردم خیلی خوشمزه است اما بوش حس نمی کنم و وقتی سرم می بردم توی قابلمه شلغم بوش حس می کردم، از صالح پرسیدم بوی شلغم توی خونه پیچیده که گفت آره 

راستش ترسیدم و کلی گریه و اینا، و ی کار عاقلانه ای که داشتم از روزی که فهمیدم همکار جان مبتلا شد توی خونه ماسک داشتم به خاطر بچه ها

5 شنبه با همسرم رفتیم درمانگاه ، بعد از آزمایش خون گفتن مورد مشکوکی نیست و با توجه به اون آنتی بادی هایی که تو ی بدنت هست امکانش ضعیفه و میزان اکسیژن خون هم 98 بود.

اما خودم خیلی می ترسیدم ، از روز شنبه هفته قبل هم تک و توک سرفه داشتم و اینکه روز یکشنبه حس کردم بویایی ام برگشت، صبح بعد از نماز  که مثل همیشه شلغم گذاشته بودم بوش توی خونه پیچیده بود و بوش حس کردم و بعد اینکه رفتم سرویس اونجا هم بوی محیط حس کردم، یعنی هیچ وقت فکرنمی کردم از حس کردن بوی توالت و شلغم اینقدر خوشحال شم، اما ته ذهنم درگیر بود تا اینکه رفتم و درخواست نمونه از حلق و بینی  دادم و همینطور مجدد آزمایش خون ، که باز آزمایش خون منفی اما نمونه از حلق و بینی مثبت شد، در کل شرایط عمومی ام خوبه، و همچنان یکم سرفه دارم

همه کارهای خونه رو مثل قبل خودم انجام می دم، و فقط مثل دو هفته قبل ی سره ماسک دارم و سرویس هم فعلا از توالت فرنگی تو ی حمام استفاده می کنم، راستش اوایل یکم دلم به حال خودم می سوخت که مثلا باید استراحت کنم اما مثل قبل از 0 تا 100 کارهای خونه با خودمه، از کمک خانم رضایی هم موقت محروم بودم و البته تا هفته دیگه محروم هستم، اما بعد که فکر کردم خوب خواهرها که گناه دارن، خودشون مامان سه تا بچه ان، مامان هم در گیر بابا،شوهرجان هم علی رقم شناخت من هم برای دکتر اول اومد و هم برای نمونه از گلو و آزمایش خون، البته برای دو تا دکتر بعد نیومد اما همین هم خیلی من خوشحال کرد، و اینکه شاید بیشتز چند بار هی سیب ، پرتقال، لیموشیرن و لیموترش و انار گرفت که برام خیلی زیاد ارزشمنده و البته چند بار ازشون تشکرکردم و بچه ها هم فقط دلم برای بوس کردن و بغل کردنشون خیلی زیاد تنگ شده.

فعلا تا هفته دیگه مرخصی ام و امیدوارم که تا اون روزی که می خوام برگردم سر کار این تک و توک سرفه هم نباشه.

راجع به ترور چند روز پیش هم چقدر ناراحت شدم ، وای که چقدر ما قدر نیروهای خوبمون رو نمی دونیم ، اون پست خانم شهید رضایی نژاد چقدر تاثیر گذار بود ، هنوز قلبم داره می سوزه از این همه غریبی دانشمندای طراز اول کشورمون، ی جا خوندم کسایی مثل لا.ری.جانی و حدا.د عا.دل که بود و نبودش ارزنی برای این مملکت فرقی نداره ی تیم اسکورت خیلی قوی دارن و کسایی مثل این عزیزان هم این وضعیت  حفاظت از شون هست، راجع به نفر اول که اسم بردم حدود 24-5 سال پیش که رئیس صدا و سیما بودن خاله جونم تعریف می کنن ی روز که قرار بوده بیان دانشکاه تهران چند ساعت اون خیابون بسته بوده و ی کارناوال از اسکورت ماشین های حفاظتشون راه افتاده بود.

برام جالبه از همون ابتدای انقلاب کسایی ترور شدن که خیلی زیاد به ولایت فقیه اعتقاد و التزام داشتن و خیلی زیاد وزنه اعتقادیشون و وزنه علمی شون نسبت به بقیه بیشتر بوده، از شهید صیاد شیرازی گرفته تا دکتر شهریاری ، علی محمدی ، احمدی روشن و رضایی نژاد، از شهید تهرانی مقدم که پارسال ی کتاب راجع به زحمت هایی که کشیده بودن در صنعت موشکی  خوندم، از شهید قاسم سلیمانی و این شهید گمنام تا الان و پر آوازه بعد این ، تک تکشون حرف اول و آخرشون التزام به ولایت فقیه بود، چ زمان امام خمینی چ الان، تک تک شون کسری هایی که همه جامعه باهش درگیرن می بینن ، اما دنبال اینن که نقش خودشون رو خوب انجام بدن و دنبال اینن که ببینن وظیفه خودشون چیه، خدایا خودت کاری کن توی مسیر اینها قدم بر داریم و البته به قول میلاد گودرزی اینکه می بینم هنوزم هستن ی عده که گمنام دارن برای پیشرفت وطن قدم بر می دارن به دور از هیچ بحث سیاسی خودش جای امیدواریه.

خدایا ممنونم ازت به خاطر همه چیزهایی که به دلیل رحمتت بهم دادی و همه چیزهایی که به دلیل حکمتت بهم ندادی، ممنونم، ممنونم، ممنونم.