134

سلام 

خوبید 

ما هم سعی می کنیم خوب باشیم 

نمی دونم تا الان تجربه داشتین حس کنید مغزتون ورم کرده و اینقدر ب جمجمه فشار وارد می کنه ک حس کنید الانه ک جمجمه اتون منفجر شه و مغزتون بپاشه روی در و دیوار،

من امروز تجربه کردم این حالت 

تا ساعت 4 داشتم اسم نیروهای جدید وارد سامانه تامین اجتماعی میکردم چرا ؟چون مدیر اداری امون بی تجربه است و اونم یک عالمه کار سرشه  و مدیر مالیمون هم می گه باشه می کنم و از آخر نمی تونن و اگر هم این ماه بیمه اشون رد نشه کارفرما بهمون اخطار می ده و اینکه ما قبول کردیم ک برای  پیمانی ک آخر مهر بهمون ابلاغ شده از اول شهریور بیمه رد کنیم برای نیروهامون،آخه کجای دنیا اینطوریه 

ازاون طرف برای سوم آبان هم ی بازگشایی دیگه داریم ک برآوردش آماده کردم اما اسناد فنیش نه، ی ارزیابی کیفی دیگه هم داریم ک اون باید اول آبان آماده باشه

تازه فکر کنید دو ماه هم هست حقوق نگرفتیم و ی عالمه انرژیم پایینه سر این موضوع و مجبور شدم 17 تومن قرض کنم ازمحمد و محمد هم تازه دیروز ی خونه معامله کرده و باید همین امروز و فردا پولش بدم و کلی ذهنم درگیر اون هم هست، ی امتیاز وام از بانک رسالت دارم ک گذاشته بودم بزارم قسط های وام‌های قبلی تموم شه بعد این بگیرم ک الان درخواست دادم خدا کنه زود تایید شه

از دیروز بعد از ظهر هم مدام یا صدای سرفه های محسن یا خنده های خیلی  بلند  یا دعواهای وحشتناک و جیغ های بنفش بچه ها می آد، یعنی محض رضای خدا ی دقیقه ساکت نیستن، امروز دیگه واقعا کم آوردم از دستشون ، ی آن ب خدا گفتم ی جایی باشه ک صدای هیچکس هیچکس نباشه، از اون طرف من ام توی ذهنم یاد هیچ کس نباشم فقط 24 ساعت تنهای تنها.

یعنی میشه 

نیروی کمکی هم ک می آن کمک ام این هفته نیومدن چون دخترشون  عمل داشت و مامانشون و مادرشوهر شون هم از شهرستان اومدن خونه اشون و نمی دونم می تونین تصور کنین وضعیت خونه چ طوره 

و ی عالمه موضوع دیگه ک داره توی سرم رژه می ره، کاش مغز ی دکمه on و off داشت 

ببخشید ک خیلی غر زدم ، خیلی نیاز داشتم ب غر زدن

خدایا ممنونم به خاطر همه چیزهایی ک به دلیل رحمتت بهمون دادی ، ممنونم، ممنونم، ممنونم


133

سلام 

خوبید 

ما هم سعی می کنیم خوب باشیم 

این یک ماهه اخیر من اینقدر شلوغ بودم ، اینقدر شلوغ بودم، اینقدر شلوغ بودم که حد نداره 

هم شرکت،هم خونه ،  هم اوضاع کل کشور

راجع به شرکت می خواستم بیام اینجا بگم بالاخره بر طبل شادانه بکوب ، پیروز و جانانه بکوب، چون دوتا پیمان برنده شدیم در حد 70 میلیارد تومن که خوب پدر شخص شخیص من در اومد تا اینا رو برنده شدیم 

اما وقتی نتایج بازگشایی پاکات اومد و دیدم که اختلاف امون با شرکت دوم توی دوتا برآورد حدود 2.5 میلیارده ترسیدم 

هی با خودم می گم نکنه ی جا اشتباه کردم، نکنه ی جا فلان و از طرفی هم به خودم می گم خوب دختر خوب مگه قراره چقدر از اون 2.5 میلیارد گیر تو بیاد به درک سود شرکت کمتر ، اصلا 2.5 میلیارد چند درصد 70 میلیارده ،اما باز دلم ی جوری می شه ، تا این پیمان ها روی روال بیفته پدر منم در می آد، گاهی حجم کار اینقدر زیاد می شه که به خودم می گم سمانه جان اصلا ارزش داره به خاطر 7-8-10 تومن اینقدر انرژی می ذاری باز به خودم می گم عزیز دل چند سال دیگه بیشتر نمونده، ی ذره تحمل ،ازطرفی حجم زیاد کار های مختلف و شرکت در ی عالمه مناقصه و ....... .خدایا توان مضاعف لطفا.

خونه هم دو تا ورورجک ابتدایی دارم که بردن و آوردنشون با خودمه این ی فشار به خصوص برگشت که وسط ساعت کاری هست ، نق و نوق مدرسه سر 5 دقیق دیر و زود بردن و آوردن بچه ها و ...و از اون طرف حال شوهرجان که ی روز دلش می خواد ماشین من بر ندارم و ی روز دلش می خواد من ماشین بر دارم و .... ، تکالیف انجام ندادن بچه ها و دعواشون سر هر چیزی ، و بعد هم صالح که مدرسه اش دوره و دوست نداره صبح ها اینقدر توی مسیر باشه ، می خواد خونه مامان بخوابه و از طرفی چالش هایی که با داداش کوچیکه داره و ...

و اوضاع مملکت، من از هما این یاد گرفتم که اخبار رصد نکنم حدود 1.5 ساله، و واقعا خیلی از پیج ها رو از پارسال آنفالو کردم و خوشحالم 

اما حال روحی این روزهام دقیقا حال روزایی بعد شهادت سردار هست و بعد از اتفاق پرواز هواپیمای اکراینی، روزهای سختی رو داریم می گذرونیم همه امون، خیلی به این روزها فکر می کنم، فکر می کنم توی جریان این روزها همه امون مقصریم ،هم اون مسئولی ک با درست انجام ندادن وظیفه اش باعث ب وجود اومدن این نارضایتی شد، هم منی که موافق انقلاب بودم و هستم ،گاهی به خاطر گذشتن از کم و کاستی ها که بود و هست و خودم با پوست و گوشت و استخون درک کردم و هم اونی که مخالف بود با روش های غلط اعتراض و هم سو شدن با دشمن، دشمنی که توی این 43-4 سال هر کار از دستش اومده برای سرنگون کردن انقلاب انجام داده، 

از پارسال دارم دوره های روایت انسان گوش می دم، الان ترم چهارم هستم، نمی دونم مدرسه مبنا رو می شناسین یا نه ، این دوره رو مدرسه مبنا برگزار می کنه و روایت انسان از آدم تا خاتم هست، ترم سه و چهار راجع به حضرت موسی و قوم اشون هست، برام این تقارن خیلی عجیبه، چقدر ما انسان ها شبیه قوم حضرت موسی ایم من همیشه فکر می کردم چ طور ی گروه می تونن توی 40 روز گوساله پرست شن و الان دیدم عملیات روانی و تبلغات رسانه ای چقدر مهمه،تو معجزات حضرت موسی رو دیده باشی با حضرت موسی از دریایی که خدا برات شکافته بگذری ،معجزات رو توی تهیه آب و غذا و ... ببینی ، اما باز حق و از نا حق تشخیص ندی . و باز می دونین چی من می ترسونه، عذابی ک خدا برای قوم در نظر گرفت به نظرم خیلی عذاب سخت و دردناکی بود و اینکه جریان این روزها رو ک از بیرون نگاه کنی تقریبا ما به همون عذاب گرفتار شدیم، نمی دونم خدایا آخر و عاقبت همه امون رو ختم به خیر کن.

خدایا هر سری که هر اتفاقی می افته فکر می کنم این دیگه آخر عظم البلا است و دیگه از این بدتر نمی شه اما باز ی جریان سخت و امتحان و فتنه سخت تر، خدایا می شه این اون عظم البلایی باشه که همه بفهمیم دنیا بدون ی مدیر معصوم روی خوش نمی بینه، می شه ما هم درک کنیم حضور معصوم رو در حکومت، میشه ظهور حضرت حجت رو برسونی، خدایا بسه دیگه ، بسه.

خدایا ممنونم به خاطر همه چیزهایی که به خاطر رحمتت بهمون دادی، ممنونم، ممنونم، ممنونم