13

نمی دونم چرا حال دلم خوب نمیشه

دوس دارم فقط بخوابم،اینقدر زیاد ک این روزها تموم شه

شاید کسی از بیرون  ببینه فکر نکنه چیز مهمی شده

اما این روزها داره برام خیلی سخت می گذره

12

سلام

دلم  خیلی گرفته

می, دونید به نظرم توی زندگی نباید کل وقت و, انرژیت روی, ی چیز, متمرکز کرد ک اگر اون ی مورد خوب پیش نرفت احساس, شکست نکنی

ضمن  اینکه ب نظرم سخت ترین کار دنیا مادریه ب خصوص اگر, ی همراه نداشته باشی

بعضی وقتا, دلت می خواد هیچ کار نکنی  و ففط بخوابی اما نمی تونی, باید برای بچه ات هم ک شده  بلند شی و ب حداقل نیازهاش برسی و البته دیدن  دنیای بچه ها ی امیدی رو توی دلت, ب وجود می آره

پ ن : حالم خوب نیست برام دعا کنید

11

سلام 

خوبید؟

خیلی دیر دیر می نویسم 

هر چند دوس دارم هر روز بنویسم 

یکی از دلایلی که دیر دیر می نویسم اینه که متوجه شدم یکی از همکارام چند تا از وبلاگ هایی که براشون پیام می ذاشتم می خونه خیلی وقته که حدس می زنم ممکنه اینجا رو بخونه (مرضیه جون هر کی دوس داری اگر اینجا رو می خونی بهم بگو هههههههههه)

خوب از وقتی گفتم که مادرشوهرجان آنژیو داشت و البته من همراهشون رفتم چون خواهر شوهر بزرگه بچه کوچیک داره دو تا (که بچه هاش از بچه های من بزرگترن) 

و خواهر شوهر کوچیکه هم سر کار بود (خوب من هم شاغل بودم)،این عزیزان اینطوری ن دیگه 

البته من با شوهرجان از ساعت 6.5 رفتیم دنبال مادرشوهرجان و شوهرجان 8 برگشت اما من تا 1.5 بودم و بعد از اون خواهر شوهر کوچیکه اومد و من برگشتم خونه 

ضمن اینکه همچنان دنبال جابجایی خونه هستیم هی نمی شه یا ما تنبلی می کنیم و می گیم نمی شه یا ... انشالله که هر چیزی که خیره پیش بیاد 

در مورد کار شوهرجان هم کارخونه همچنان تعطیله و همسر جان به نتیجه ای نرسید بعد ی عالمه پیگیری و دارن بیمه بیکاری می گیرن 

البته گفتم که فعلا موقتا داره می ره مغازه محمد اما شوهرجان هی به من غر می زنه و از ی طرف هم دوس نداره بیکار باشه و فکر می کنه رفتنش بهتر از نرفتنش هست