34

سلام 

خوبید؟

الحمدالله ما هم خوبیم

هفته قبل مشهد سه روز تعطیلی بود و من کلی کیف کردم 

درسته نشد خیلی جایی برم، اما توی خونه بودم و حسابی با بچه ها خوش گذروندم

اونجا فهمیدم که این دو تا وروجک چقدر بزرگ شدن

باهم خاله بازی می کردن و مثلا زهرا مامان بود و محسن بابا

بعد زهرا با شوهرجانشون با هم از خونه می رفتن سرکار و تلفنی با هم حرف می زدن

برنامه ریزی می کردن برن بیرون یا مثلا زهرا می گفت شوهرجان شما برو خونه زیر غذا رو روشن کن تا من برم بچه ها  رو از مهد بیارم

و من نا محسوس زیر نظر داشتمشون و توی دلم حسابی ذوق کردم 

البته خیلی هم با هم کل کل می کردن و این بخش خیلی انرژی ازم گرفت ، کل کلشون گاهی به زد و خورد هم می رسید و خیلی برام جالب بود که محسن چ طور داره راه هایی رو یاد می گیره که ضعیف نباشه و گاهی ضربه ای هم بزنه

توی تعطیلات صالح رفته بود توی یکی از این موکب هایی که برای زائرین امام رضا درست کرده بودن و اونجا هم حسابی بهش خوش گذشته بود

روز چهارشنبه هفته پیش صبح هم یکی از اقوام همسرجان بعد از 17 سال زنگ زدن به همسر ما و ضمنی به ایشون گفتن که بیا و ضامن من شد برای 100 تومن وام ، من مشکلی نداشتم اما شوهرجان از همون لحظه عین مرغ پرکنده شده بودن ، نه توان نه گفتن داشتن و نه دلشون راضی می شد ضامن شن چون این فامیلشون با این که آدم خوبیه اما خیلی قید و بند به موقع پرداخت قسط ندارن، این شد که ی متن آماده کردیم و توی تلگرام براشون توضیح دادیم که ما متوجه خوبی هایی که برامون کردین هستیم اما متاسفانه به دلیل اینکه رقم وام بالاست و احتمال عقب افتادن اقساط هست ما نمی تونیم ضامنتون شیم ، فرد مورد نظر اول که پیام دید جواب داد که ممنون خبر دادی و ... خیلی مودب اما بعد از 4-5 ساعت پیام داده بودن که به خانومتون سلام برسونین وبگین که من الم و بلم و به پول شما نیازی ندارم ... 

من خیلی ناراحت شدم و توقع داشتم شوهرجان زنگ بزنه ازم دفاع کنه ، اما شوهرجان باز گفتن نه و این شد که تصمیم گرفتم خودم از خودم دفاع کنم ، برای همین ی گروه توی اینستا تشکیل دادم شامل خودم ، فرد مورد نظر و خانومشون  و توضیح دادم جریان از چ قراره و البته گفتم که این گروه شامل کیان،اما گویا خانومشون متوجه نشدن فقط دیدم پیام دادن که همین برای ما کافیه و خودشون هم به شوهرم زنگ زدن که چون تلفنشون دست من بود من جواب دادم که خوب چرا توی اینستا زدی و ... و باز دوباره من الم و بلم و ... خلاصه همه کاسه کوزه ها سر من شکست، البته فهمیدم که وام برای پسرشون می خواستن و پسرشون معروفن به بد دادن بدهی ، از این نظر خوشحال شدم که نه گفتیم اما خیلی خیلی ناراحتم که چرا شوهرجان ازم حمایت نکرد

از روز جمعه هم تا الان درگیر بیماری ویروسی گلاب به روتون  ... همسرجان هستیم 4 بار دکتر و دو بار سرم و چهار تا آمپول  و .... و همش نگرانم نکنه بچه ها هم دچار شن ، و این مریض داری از شوهرجان کلی انرژی ازم می گیره چون خیلی بد مریضن متاسفانه

برامون دعا کنید

خدایا ممنون برای همه چیزهایی که به خاطر رحمتت بهم دادی و همه چیزهایی که به دلیل حکمتت بهم ندادی، ممنونم ،ممنونم ، ممنونم

نظرات 5 + ارسال نظر
سحر چهارشنبه 29 آبان 1398 ساعت 15:54 http://Senatorvakhanomesh.blogfa.com

سلام ببخشید زهرا و محسن دوقلوهستن؟

سلام عزیزم
نه بانو
زهرا ۲.۵ سال از محسن بزرگتره

هنرمند شنبه 25 آبان 1398 ساعت 15:48 http://www.honar5556.blogfa.com

سلام
و
درود
فراوان[گل]

نمکی یکشنبه 19 آبان 1398 ساعت 14:02 http://zendegie-shahrivari.blogfa.com/

این بیماری خیلی شایعه اینروزا و منم خیلی میترسم مراقبم مبتلا نشیم..... همون بهتر ضامن نشدید دردسر میشد براتون

متاسفانه من هم شنیدم که خیلی شایع شده
واقعا مریضیه سختی هست خیلی مواظب خودت باش
من هم خیلی سعی کردم بچه ها نگیرن
موافقم

شیرین شنبه 18 آبان 1398 ساعت 20:23 http://khateraha95.blogfa.com/

الهی خدا. بچه های نانازتو حفظ کنه
و انشالله همسرتون سریع خوب بشن
و بهترین کارو کردید گفتید نه

ممنون
همسر جان هم بهترن الحمدالله
من خوشحالم ک نه گفتیم اما از شوهرجان توقع داشتم ک از من حمایت کنند ک نکردن

گلابتون بانو پنج‌شنبه 16 آبان 1398 ساعت 11:03

سلام. خدا بچه های قشنگتو حفظ کنه دیدن بازی بچه ها خیلی جذابه!
در مورد وام هم کار درستی کردین برای آدم بد حساب ضامن نشدین. حالا یه کم دلخوری پیش بیاد بهتر از دردسرهای بعدیه!

آره واقعا خیلی بانمکه و همش حسرت می خورم کهچرا کم می بینم بازیشون رو
این رو هم قبول دارم ، اما ناراحتیم از این بود که شوهرجان از من حمایت نکردن که دیگه بی خیال

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.