62

سلام 

خوبید؟

ما هم سعی می کنیم خوب باشیم 

چقدر وجود بزرگترها نعمته، چقدرررر

آقا جان ، بابای مامانم امرو زپر کشیدن و رفتن 

ازقبل از عید به خاطر شرایط کرونا نمی رفتیم دیدنشون و فقط باعکس هایی که خالم توی گروه می ذاشتن خوش بودیم

بعد از عید فطر که خاله ام(که مواظب آقاجان بودن ) گفتن دیگه آقاجان راه رفتن براشون سخته و نمی تونن راه برن رفتم دیدمشون و اون دیدار آخرمون بود 

آقاجان چقدر دلم براتون تنگ می شه ، آقا جان چقدر وجودتون باعث آرامش بود

آقا جان چقدر خاطراتتون شیرین بود، آقا جان چقدر جاتون خالیه ، چقدر جاتون خالیه ، چقدرررررررررررر جاتون خالیه 

لعنت بهت کرونا، لعنت ، روزایی که می تونستم حداقل بشینم پیش آقا جان و دستاشون بگیرم توی دستم و خاطراتشون برای چندمین بار بشنوم ازم گرفتی 

خدایا می دونم مرگ حقه، می دونم سن آقاجان هم زیاد بود، می دونم این اواخر خود آقاجان می گفتن عزاییل ازم یادش رفته و هزاران می دونم دیگه ، اما جاشون خالیه ، جای آقا جان خالیه ، حسرت بوس کردنشون به دلم مونده ، خدایا حسرتش به دلم مونده مثل همون حسرتی که 20 سال پیش جمعه شب که مامان اینا رفتن دیدن حاج آقا(پدربزرگ پدریم) و من به خاطر درس ریاضیات گسسته نتونستم برم و همون شب حالشون بد شده بودو رفته بودن بیمارستان و دوشنبه رفتم دیدنشون توی بیمارستان در حالی که حالشون بد بود و سه شنبه  مراسم تدفینشون نتونستم برم چون باز امتحان ریاضیات گسسته داشتیم، تا الان از هرچی ریاضیات گسسته هست بیزارم، و هنوز حسرت اینکه چرا آخرین بار با بقیه نرفتم دیدنشون تا حاج آقا بگن "خوش آمدی که خوشم آمد زآمدنت، هزار جان گرامی فدای هر قدمت" یا وقتی که بخوایم بیان با ما غذا بخورن بگن" شما که می خورین ،من لذتمی برم،کیف می کنم، خدایا تو شاهدی که حسرت بودنشون ، دیدنشون تا الان هر روز بامنه ، الان شد دو تا ، حسرت دیدن آقا جان و گرفتن دستشون و شنیدن خاطراتشون و دیدن روز آخر حاج آقا

برای مادربزرگ پدریم بعد از حاج آقا هر روز از دانشگاه می رفتم می دیمشون و روز چهارشنبه آخری که تنها رفته بودم مثل همیشه بی بی جان بهم گفتن معلوم نیست ننه سال آقات نو کنم یا نه ( حاج آقا توی ماه شعبان فوت کرده بود و ما از لحاظ قمری سالگردگرفته بودیم) و بی بی جان دقیقا روز بعد از این حرفشون که می شد 18 آبا سال 80 دقیقا توی سالگرد شمسی حاج آقا فوت کردن و با اینکه جاشون خالیه حسرت ندارم که کم دیدمشون می شد برم دیدنشون و نرفتم، برای مامانبزرگم هم که به شدت بعد از 10 سال جای خالیشون حس می شه هم همینطور چون تا اونجایی که می شد رفتم دیدنشون یا خونه اشون اندازه همه دنیا باهشون حرف میزدم، درسته سر زایمان زهرا و محسن برام جاشون خالی بود، درسته که هر روز و هر روز یاد حرفاشون می افتم ، اما حسرت ندارم که چرا براشون کم گذاشتم ، چرا می شد برم دیدنشون و نرفتم ، اما هم برای حاج آقا و هم برای آقا جان توی دلم ی داغه، ی حسرته، خدایا خودت آرومم کن

خدایا ممنونم به خاطر همه چیزهایی که به دلیل رحمتت بهمون دادی و همه چیزهایی که به دلیل حکمتت بهمون ندادی ممنونم ، ممنونم، ممنونم.

نظرات 3 + ارسال نظر
گلابتون بانو یکشنبه 22 تیر 1399 ساعت 23:10 http://golabatoonbanoo.blogsky.com

تسلیت میگم. خدا رحمتشون کنه. براشون فاتحه خوندم.

ممنونم عزیزم
خدا رحمت کنه رفتگان شما رو

nazi salehi دوشنبه 9 تیر 1399 ساعت 00:54

عزیزم از دست دادن عزیز با هیچ چی جبران نمیشه.الهی بقای عمر خودت و عزیزات باشه الهی بهشت خدا منزلشون باشه.به زبون راحته اما تو عمل جون دادنه.اما با همه اینا کاش همه پیر بشن و سفر کنن که حسرت به دل نرن و حسرت به دل نزارن.روح همه اسیرای خاک در ارامش

سلام درست می گین
برادرشوهرمن توی 16 سالگی شهید شدن ، هنوز که می ریم سر مزارشون مادرشوهرم براشون تازگی داره، و همیشه می گن خدا با جوون آدم امتحان نکنه که خیلی سخته
خدا هم آرامش به دل شماو خانواده گلتون برگردونه و روح کامیاب عزیز هم در آرامش باشه انشالله

فاطمه شنبه 7 تیر 1399 ساعت 17:14

خدا رحمتشون کنه و به شما صبر بده

ممونم عزیزم و خدا رفتگان شما رو هم رحمت کنه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.