63

سلام 

خوبید؟

ما هم سعی می کنیم خوب باشیم 

مرگ عزیزان سخته و به نظرم باور اینکه ی روز هم قراره ما بریم سخت تر

پدر شوهرم می گن تا 60 سالگی آدم باورنمی کنه که قراره بمیره ، حرفش می زنه اما باورش نداره

از 60 سالگی می بینی کم کم همسن و سالات دارن می رن سعی می کنی باور کنی ، 70 سالگی به باور رسیدی و  از 80 سالگی منتظر هستی بری (پدرشوهرم 80 سالشونه و ماشالله هزار ماشالله صحیح و سالمن) و آقاجان هم در 96 سالگی رفتن و از حدود 90 سالگی به بعدشون همش می گفتن عزراییل منو یادش رفته

البته الان با این شرایط کرونا و اینا فکر کنم یکم این اعداد جا به جا شن

تا سال 79 که هر 4 تا پدر بزرگ و مادربزرگ هام زنده بودن، قدر داشتن این نعمت ها رو نمی دونستم و البته یادمه همیشه با افتخار می گفتم که از وجود هر 4 تاشون بهره مندم.

حاج آقا که سال 79 رفتن ، درسته حس کردم ی ستون از زندگیم کم شد ، اما 3 تای دیگه اشون بودن ، بی بی جان که رفتن جاشون خالی بود، گریه های بابا رو در فراقشون یادمه و تلخی اون روزها، اما باز دو تا ستون دیگه بودن، مامان بزرگ که رفتن ، خیلی خیلی سخت بود خودم تا چند ماه در مرحله انکار بودم و باورم نمی شد، شب ها به این امید می خوابیدم صبح که بیدار شم ببینم خواب بوده و مامانبزرگ هستن ، اما باز چون آقاجان بودن کم کم به نبودنشون عادت کردم .

اما از وقتی آقا جان رفتن، از وقتی که دیگه هیچ کدومشون نیستن تازه جای خالی 4 تاشون چند برابر حس می شه، همش یادم می افته  هفته ای چند بار که خونه حاج آقا می رفتیم و بی بی جان شبیه کوکب خانم بودن از ماست و پنیر و شیری که خودشون درست کرده بودن و دوشیده بودن، میوه هایی که از باغ چیده بودن، صبح های زود زمستون که با آش بلغور شیر می اومدن دم خونمون، خوابیدن زیر کرسی توی چله زمستون، بیدار شدن با ذکر یا ذالجلال و الاکرامی که بعد از نماز شبشون داشتن  و ... . خاطراتی که از زمین هاشون و زحمت هایی که کشیده بودن و اون موقع افتاده بود توی طرح های جدید شهرسازی ، از سفر حجشون که چندین ماه طول کشیده بود رفتن و برگشتنشون ، از نوع زندگیشون با مادرشوهرشون و احترام فوق العاده ای که حاج آقا به مامانشون می ذاشتن، از ملاقاتشون با میرزای شیرازی و بحث تحریم تنباکو و هزاران مورد دیگه.

یا وقتی که می بینم رفتن آقاجان دهه کرامت بود، هفتمشون مصادف شد با تولد آقا امام رضا و چهلمشون نزدیک عید غدیر و مامانبزرگی که سید بودن و آقا جان چقدر براشون مهم بود عید غدیر حتی بعد از رفتن مامانبزرگ به یاد مامانبزرگ این روز مراسم داشتن، خاطراتی که آقا جان تعریف می کردن از زمانی که با 50 تومن خونه خریده بودن گرگان و بعد که گرونی شده بود با 50 تومن می شد ی گوسفند خرید، از وقتی که با باباشون توی بحث کشف حجاب مسجد گوهرشاد بودن و شاهد بودن اجساد متحصنین زنده زنده توی خاور کردن و بعد بردن دروازه قوچان دفن کردن و خاطرات زندگی مامانبزرگ با مادرشوهرشون ، از درس های زندگی ، از بچه داری هاشون ، از اینکه خودشون ملزم می دونستن بعد از آماده کردن بند و بساط صبحونه دعای هر روز حتما بخونن ، دعای اللهم الرزقنا توفیق الطاعه و بعد المعصیه و ... ورد زبونشون بود، وقتی که توی کما بودن ی سره این دعا رو می خوندن،مثبت اندیشی شون، اینکه باور داشتن به بزرگی خدا و در همه حال وجود خدا رو توی زندگیشون می شد حس کرد.

این موردهایی که هر روز و هر روز با خودم تکرار می کنم و  سعی می کنم فکر کنم هنوز توی همون روزهام و وجود بابرکت هر چهارتاشون هست و سعی می کنم با فکر کردن بهشون خودم آروم کنم.

خدایا ممنونم به خاطر همه چیزهایی که به خاطر رحمتت بهم دادی و همه چیزهایی که به دلیل حکمتت بهم ندادی ، ممنونم ، ممنونم و ممنونم

خدایا ممنونم که من نوه چهار نفری قرار دادی که هر کدومشون ی دنیا بودن، هر کدومشون ی نشونه بودن از وجود بیکرانت، ممنونم ، ممنونم ، ممنونم


نظرات 5 + ارسال نظر
مرضیه سه‌شنبه 31 تیر 1399 ساعت 08:35 http://fear-hope.blogsky.com

چقدر این پست رو دوست داشتم...
یه جاهایی بغضم گرفت. چقدر حس نزدیکی به مامانبزرگت کردم و چقدر یهویی دلم برای مادربزرگهای مرحومم تنگ شد
خدا روح هر چهارنفرشون رو قرین رحمت کنه و دعای خیرشون بدرقه راه شما و زندگیتون باشه

آره من خودم هم هنوز که هنوزه اون روزها که یادم می آد بغض می کنم و اشکم می ریزه
خدا رحمت کنه پدربزرگ ها و مادربزرگهای مرحومت رو عزیزم
ممنونم خانم

فنجون دوشنبه 23 تیر 1399 ساعت 18:27 http://Embrasser.blogsky.com

سلام عزیزم
تسلیت میگم برای جای خالی پدربزرگ انشالا در آغوش رحمت خدا روحشون شاد باشه
خونه جدید مبارکه انشالا قشنگ ترین لحظه هارو توش ثبت کنین در مورد لوستر که نوشتین باید بگم ما یکساله نتونستیم بریم بخریم ، حالا حالا ها وقت هست

سلام عزیزم
خیلی ممنونم خانم خدا رفتگان شما رو هم رحمت کنه
مجدد ممنونم ، برای همین که می دونم بعدش به سختی چیزی می خرم اینه که قبل از جا به جایی اصرار داشتم که وسیله های مورد نظر بخریم
که هم محدودیت بودجه و هم اون شک قبل از جا به جایی کاسه و کوزه امون رو بهم ریخت

گلابتون بانو یکشنبه 22 تیر 1399 ساعت 23:09 http://golabatoonbanoo.blogsky.com

سلام. روح همه شون شاد و قرین رحمت الهی باشه ان شا الله.
رسم دنیا همینه متأسفانه

سلام عزیزم

خاموش بندری یکشنبه 22 تیر 1399 ساعت 17:11

سلام 20روزه که ناگهانی وناباور شوهرم زواردشت دادم نمیدونم شب وروزم چطوری میگذره فقط دعا میکنم خدا برای هیچ کس نیاره سخته خیلی سخته توروخدا برای آرامش روح شوهرم خودم وبچه هام دعا کنید جوون بو آرزو داشت خدااا42سال سنی نبود

واااااای چقدر سخت
خیلی خیلی متاسف شدم
قطعا امتحان سختی هست
انشالله که خدا به همه اتون آرامش بده
و روح همسرتون هم غرق در آرامش باشه عزیزم

م سه‌شنبه 17 تیر 1399 ساعت 09:39 https://sardaraneeshgh.blogsky.com/

خداوند بیامرزه رفتگان خاک روبخصوص اقاجان شما رو
جالب بود برام خوندم قسمتی که در مورد کشف حجاب نوشته بودین
خیلی سخته از دست دادن کسانیکه باهاشون خیلی نزدیک هستیم
خداوند صبر عنایت کنه ودر مسیر حضرت حق هیچگاه از جاده حق خارج نشیم

ممنونم
خدا رفتگان شما رو هم رحمت کنه
آره آقاجان اون موقع ها کمتر از 10 سال داشتن و یجوری تعریف می کردن که انگار همین الان اتفاق افتاده
ممنونم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.