74

سلام 

خوبید؟

ما هم سعی می کنیم خوب باشیم 

این روز ها خیلی به بزرگی خدا فکر می کنم ،یعنی ما ها "بیشتر خودم می گم" بیشتر توی حرف خدا رو قبول داریم اما در عمل و جایی که باید دنبال حکمت خدا و تسلیم شدنش باشیم  نیستیم و فکر می کنیم خیلی بیشتر از خدا حالیمونه، خیلی سعی می کنم با این اخلاقم مبارزه کنم ، اما نمی شه و گاهی که می گم تسلیمم همون جا خدا ی امتحانی می گیره که توی قدم اول حالیم بشه نه هنوز همون اخلاق  دارم .

چند روز پیش یکی از بچه های مدرسه صالح که دو سالی بود درگیر سرطان مغز استخوان بود فوت کرد، معلم اجتماعی صالح توی گروهشون زده بود که تا 6 آبان این دانش آموز عزیز در حال پیگیری درس هاش بوده، پارسال هم  درست یک هفته قبل از شروع سال تحصیلی جدید ، یکی دیگه از دوستاش توی ی تصادف فوت کرد و اون هم خیلی شوک آور بود تا دو سه روز قبلش با صالح کلاس های تابستونیشون با هم می رفتن و اومدن، و من هنوز توی بهتم..... .

 بگذریم ،مشغولیت اصلی این روزهای من زهراست، مدارس تعطیل شدن و مجبوره که آنلاین آموزش ببینه، پایه اول هست ،ساعت کلاس هاشون رو 12 گذاشتن، سامانه شاد که جوابگو نیست و اینکه روی سیستم خونه هم احراز هویت انجام نمی شه ، بیشتر واتساپ کار می کنن، مجبور بودم گوشی رو بزارم خونه ، صالح طفلی سعی داشت مدیریت کنه کلاس هاش رو که خوب یکم سخت بود با معلمش هماهنگ کردم و قرار شد وقتی می رم خونه  با زهرا کار کنم، حدود 3 می رسم خونه و از حدود 4.5 -5 تا 8-9 درگیر زهرام که کلیپ ها رو ببینه، به سئوال های معلمش جواب بده ، تکالیفش بنویسه و... هم خودش و هم من حسابی خسته می شیم ، این وسط هم محسن دوست داره با اون هم بازی کنیم و وقتی می بینه نمی شه یا دفتر و کتاب های زهرا رو بر می داره یا می آد از روشون رد می شه ، یکی دو بار از صالح خواهش کردم  ببرتش بیرون که باز کل ذهنم درگیر اینه بچه است و ممکنه دستش هزار جا بزنه و می ترسم پشیمون شم.

از طرفی وقتی برای صالح نمی ذارم و اون هم نوجوونه ، مدرسشون اصولا توی ایتا کار می کنن، و اکانتش علاوه بر روی سیستم خونه، روی گوشی من فعاله، دو را دور رصد می کنم ، اما می بینم تکالیفش صرفا جهت تکمیل کردن تنها انجام می ده و با دقت و ... نیست و معلم هاش اغلب متوجه شدن و این موضوع بهش یادآوری می کنن، و می بینم که داره از سر باز می کنه و این هم روی اعصابمه ، خودش دوست داره هی با هم صحبت کنیم و ... اما توانی برام نمی مونه ،می بینم که ی بخشی از انرژیش داره صبح ها ک من نیستم روی بچه ها می ذاره و مسئولیت زیادی توی خونه روی دوشش هست و سعی می کنم لااقل ی حجم از مسئولیتی  که شاید نباید روی دوشش باشه رو بردارم  اما ...

توی هفته پیش اصلا ی بازه 3-4 روزه سر همین درگیری های بچه ها شوهرجان با هم قهر کرد که چرا شام نداریم و غذایی که از ظهر اضافه اومده یا نیمرو می خوریم  .

حدود 2 هفته قبل خواهر وسطی گفت دوست داره ی جشن کوچیک برای دخترش بگیره به عنوان جشن تکلیف، که خوب قرار شد فقط خانواده ما و خواهر شوهرهاش باشن که در مجموع 10 نفر می شدیم و قرار بر این بود ی طوری برگزار شه که توی هوای آزاد باشیم ( توی حیاط خونه مامان اینا و یا محوطه بالای سالن محمد پیش بینی کردن در آینده بتونن از اونجا استفاده کنن) که هوا سرد شد و قرار شد ، توی خونه مامان بگیرن ، روز 5 شنبه مامان تصمیم گرفتن خواهرهاشون دعوت کنن و از طرفی خواهر وسطی دید که خاله های مامان دخترش باشن و دختر عموهاش نباشن این شد که حدود 10 نفر دیگه به مهمون هاش اضافه شد، و روز ش رو هم به خاطر من و خواهر کوچیکه گذاشت روزجمعه تا بتونیم بریم، یعنی از شدت استرس مردم، و خواهرشوهرهاش هم توی عمل انجام شده قرار گرفته بودن و کلی به خواهر وسطی تیکه انداختن ، پدر من در اومد اینقدر الکل زدم و اسپند دود کردم ، روز بعد که عکس هامون دیدم ، من حتی ی کرم به صورتم نزده بودم، بعد داشتم فکر می کردم که چقدر سخت شده برای ی جشن ساده باید اینقدر استرس داشته باشی، و از اون روز حدود 11 روز می گذره و دارم روز شماری می کنم ببینم آیا تا دو هفته یا 20 روز که می شه تا جمعه هفته آینده کسی کرونا مثبت می شه، ... خدایا خودت کمک کن که اون دور همی به ناراحتی ختم نشه.

از طرفی یکی از همکارم ، مسئول IT ، همون که حدس می زدیم می خواد باباشه، همش دنبال چک آپ کلی خودش و خانومش  بودن، از  چهارشنبه هفته قبل نیومد و شنبه هم گفت تستش مثبت شده، خوب ما توی ی اتاق با هم بودیم، ایشون حتی از الکل مشترک استفاده نمی کرد و مایع ضد عفونی مخصوص خودش رو می آورد، اینجا هیچی هم نمی خورد و البته شرایط عمومیش خوبه، خودشون و خانومشون گویا درگیر شدن  خدا کنه حالشون خوب شه و از اون طرف هم ذهنم درگیره  نکنه من هم تو ی این بازه ناقل شده باشم  و بچه ها توی خونه هم درگیر شن راستش واقعا برام توانی نمیمونه خدا خودش کمکم کنه و باز همون حدود 15-20 روز که می شه تا جمعه هفته آینده باید منتظر باشم تا ببینم ما هم مبتلا شدیم یا نه؟

خدایا ممنونم ازت به خاطر همه چیزهایی که به دلیل رحمتت بهم دادی و همه چیزهایی که به دلیل حکمتت بهم ندادی ، ممنونم، ممنونم، ممنونم.


نظرات 4 + ارسال نظر
آسمان پنج‌شنبه 13 آذر 1399 ساعت 12:56 http://asemanebienteha6367.blogfa.com

عزیزم متن ات رو خوندم خدا بهت قوت بده واقعا مادر بودن سخت . و وقتی کلافه کننده میشه که شوهر ایراد نهار و شام بگیره ، کاری به همسر شما ندارم در کل میگم چرا بعضی مردها توقع دارن که نهار یک جور غذا بخورن و شام یک غذای دیگه ، واقعا درک نمیکنند دو وعده غذا درست کردن سخت ، همه عمرمون تو آشپز خونه باشیم ؟
به نظر من یا مهمونی نریم یا اگه رفتیم دیگه دل به دریا بزنیم و استرس نداشته باشیم تا بهمون خوش بگذره ، حالا پنجره هم باز بذاریم

ممنونم خانم
واقعا مادر بودن گاهی سخت و طاقت فرسا می شه و اگر ی حامی نداشته باشی تحمل شرایط خیلی توان می بره
راجع به مهمونی هم باهت موافقم

خانوم جان پنج‌شنبه 22 آبان 1399 ساعت 17:20 http://mylifedays.blogfa.com

ای واااای چه همه استرس داری داری میشماری روزهارو که ببینی مبتلا میشین یا نه ! من جای شما بودم به اون مهمانی نمیرفتم اینهمه هم استرس نمیکشیدم ، به نظرم تواین شرای کار عقلانی نیست مهمونی گرفتن علی الخصوص که خیلی ها تواین مهمونی ها دچار میشن . واقعا کار سختی داری با بچه ها و شوهر و خونه داری و ... طفلک پسرت دلم براش سوخت از یه طرف خوبه که احساس مسئولیت کنه و کمکت باشه از طرفی خودشم هنوز نیاز به حمایت داره

می دونی قرار بود فقط ما سه تا خواهر و مامان وبچه ها و خانم داداشم و خواهرشوهاش با بچه ها که جمعا می شدیم 10 نفر باشیم و توی حیاط خونه مامان ، روز 5شنبه بعد از ظهر مامان تصمیم گرفتن خواهرهاشون دعوت کنن که می شدن 5 نفر و بعد خواهر جان دید جاری هاش هم می شن حدود 5 نفر این شد ی جمع 20 نفره
من کلی حرص خوردم، خواهرشوهرهاش هم همینطور اما عملا توی کار انجام شده قرار گرفتیم
تا الان که 15 روز گذشته الحمدالله خبری نبوده، خدا کنه این چند روز دیگه هم به سلامتی بگذره خاطرمون جمع شه.
من هم خیلی نگران صالحم ، خیلی بیشتر از ظرفیتش مسئولیت روی دوشش هست

طیبه چهارشنبه 21 آبان 1399 ساعت 21:54 http://almasezendegi.mihanblog

سلام سمانه جون
واقعا تو شرایطت سخته
من با یه دونه بچه که خیلی هم کاری به درسش ندارم،یه مقداری اذیت میشم ، خسته میشم
تو که حق داری
خدا قوت عزیزدلم
ایشالا که نگرفتید
شما همیشه ماسک می زدید
نگران نباش
من هنوز حالم به اندازه ی قبل از درگیرشدنم خوب نشده، هنوز انرژی قبلیم رو به دست نیاوردم،بابای نیکان هم همینطور

سلام عزیزم
ممنونم
من واقعا انرژی می ذارم و دعا می کنم زودتر این شرایط تموم شه

راجع به کرونا آره ما همیشه ماسک داریم توی اتاق و البته این همکارم هم خیلی رعایت م یکرد
انشالله بهتر و بهتر می شین

خانمـــی سه‌شنبه 20 آبان 1399 ساعت 12:20 http://dar-masire-zendegi.blogfa.com/

سلام سمانه جون شرایط سختی شده هم مهمونی رفتن و هم درس خوندن طفلی صالح هم حق داره اذیت میشه ... انشاالله تموم شه این روزا

سلام عزیز دلم
انشالله تموم شه این روزها

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.