78

سلام دوستان 

خوبید؟

ما هم سعی می کنیم خوب باشیم

5 شنبه هفته قبل قرار بود مامان و بابا با مهدی بیان خونمون ، مامان گفتن که خاله بزرگم هم چند سری گفتن ما خیلی دوست داریم بریم خونه سمانه، از اونجایی که مامان جانمان عاشق خواهراشونن گفتن خوب شما هم بیایین و این شد که خاله جان با دختراشون عروساشون اومدن خونمون اما بابا و مهدی نیومدن ،من روزچهارشنبه صبح فهمیدم که قراره خانواده خاله جان بیان و ب مامان گفتم چون خودم می خوام روزه بگیرم و می دونم خواهرها روزه می گیرن به خاله جان هم بگین برای افطار بیان

سریع حبوبات گذاشتم خیس بخوره و البته شانس آوردم پرستار بچه ها روز قبل اومده بودن خونمون و خونه تمیز بود،شب هم گذاشتم بن شن بپزه،پیاز داغ و سیر داغ فراوون آماده کردم ،مواد کوکو سبزی و اسنک هم  آماده کردم ، از اون طرف هم به خواهر همکارم سفارش دادم باقلوا برام بزنن و ایشون هم قبول کردن و صبح با دلی آرام و قلبی مطمئن اومدم سر کار، بعد از ظهر بعد اینکه شوهر جان رسوندم محل کار، رفتم باقلواها رو گرفتم و یکم خرید کردم تازه 2.5 رسیدم خونه و با خونه ای منفجر شده از حضور بچه ها مواجه شدم ، نماز نخونده بودم و نمی دونستم چ کار کنم

ساعت 4.5 قراره مهمون ها بیان و بقیه کارها مونده بود، اولین کاری که کردم قابلمه آش گذاشتم تا با سبزی آش جوش بیاد تا بتونم بن شن بریزم ، خواهر کوچیکه اومد خونمون، تند ظرف ها رو چیدم توی ماشین، خواهر جان زحمت اسنک کشید و البته داشتیم نون باگت رو دایره ای می بریدیم برای سرخ کردن کوکو ک یکی از دخترخاله ها رسید و ایشون زحمت سرخ کردن کوکو ها رو کشیدن، ، شب قبل مجدد از پرستار بچه ها خواستم برای اون روز بیاد و ایشون هم حدود 4  رسیدن ،اون وسطها نمیدونم چ طور نمازم خوندم بالاخره برای افطار سفره چیده شد و خاله جان با مامانشون همزمان رسیدن 

مهمونی خوبی شد الحمدالله، خاله جان با عروسهاشون و دخترهاشون 6 نفر بودن و ما هم 4 نفر و الحمدالله خیلی خوش گذشت، فقط من نرسیدم موهام ی برس ساده بکشم ، اون روز فهمیدم چقدر این رفت و آمدها برای روحیه امون لازمه و ما قدر این رفت و آمدها رو نمی دونستیم و کاش بشه بدون از ترس از مبتلا کردن بقیه دور هم جمع شیم و بتونیم حداقل ی دست ساده به هم بدیم.

چون اون روز بابا نیومدن ، امروز صبح از مامان خواستم که بابا رو بیارن خونمون، قبل ترها گاهی بابا می رفتن سالن و روحیه اشون عوض می شد اما الان مدام خونه ان و خیلی حوصله اشون سر می ره و سعی می کنن به روی خودشون نیارن اما توی رفتارشون کاملا مشخصه، از صبح دارم فکر می کنم بعد اینکه رفتم خونه چی برای بابا درست کنم ک دوست دارن؟ چی براشون خوبه؟ چی خوشحالشون می کنه و ... .کلاس مامان حدود 2 تموم می شه و تا مهدی بخواد بیاد خونه و ... فکر نکنم قبل از 3 برسن و از طرفی هم بچه ها خونه مادرشوهرمن و حدود 1 می آن دنبالم و حدود 1.5 می رسم خونه، ضمن این که فهمیدم مهمون روزی ش با خودش می آره خواهر همکار جان که توی کار شیرینی ان امروز برام دونات آوردن که مامانم عاشقشه خدایا ممنونم از این همه مهربونی.

15 دی ماه دقیقا 18 سال از روزی که عقد کردیم میگذره , , و وارد 19 اُمین سال زندگی مون می شیم، 15 دیماه سال 1381 ک مصادف با روز تولد حضرت معصومه بود از اون طرف 23 دی ماه تولد همسرمه، نمی خوام مثل سالهای قبل سوپرایزشون کنم اما نمی خوام هم مدل خودشون که انگار نه انگار اتفاقی افتاده باشم، ذهنم درگیره چ طور هم ی جشن ساده و ی هدیه ساده بگیرم و هم خیلی به خودم سخت نگذره، خدایا لطفا ی چیزی بهم الهام کن

خدایا ممنونم به خاطر همه چیزهایی ک به دلیل رحمتت بهمون دادی و همه چیزهایی که به دلیل حکمتت بهمون ندادی، ممنونم،ممنونم، ممنونم

نظرات 2 + ارسال نظر
فاطمه پنج‌شنبه 11 دی 1399 ساعت 11:45 http://Ttab.blogsky.com

سلام سالگردازدواجتون مبارک ان شاالله همیشه خوشبخت باشید.ولی مادرتون خوب زیرپوستی خاله رودعوت کردحالاخاله میادعیب نداره عروسا وسط این کرونا چی میگن
البته به قول شما همه ی مابه معاشرت احتیاج داریم وحالامیفهمیم این مهمونی های ساده چقدرمیچسبیده
کمی هم ازشیرین کاری های کوچولوهابنویسید

ممنونم از دعای خوبت خانم
مامان من عاشق فامیلشونن و این دخترخاله ها و عروس های خاله جان چند سری به طرق مختلف می گفتن دوست داریم بیایم خونتون چون تقریبا توی یک محدوده ایم، اما یکم مثلا رعایت میکردیم
خود من خیلی وقت رفت و آمد ندارم و هر وقت مامان می گفت بریم فلان جا می گفتم مامان جان دلتون خوشه ها ... اما الان می فهمم همون چند ماه ی باری ک می رفتم چقدر برام خوب بود
از کوچولوها هم چشم می نویسم

سمانه چهارشنبه 10 دی 1399 ساعت 00:34 https://jasmin2020.blogsky.com/

سلام سمانه جان
امیدوارم که همیشه به شادی و مهمونی باشین...خیلی خوب شد که دور هم جمع شدین..این کرونا بد جوری بین افراد فاصله انداخته...سالگرد ازدواجتون هم مبارک باشه...

سلام عزیزم
ممنون خانم
کاش بشه مهمونی بدون استرس برگزار کرد
این مراسم ها بیشترش با عذاب وجدان و سترسه متاسفانه
ممنونم بانو

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.