80

سلام 

خوبید؟

ما هم سعی می کنیم خوب باشیم 

خانواده همسر من در مجموع خانواده خوبین، اما کلا خیلی بی خیالن و اهل مهر و محبت کردن نیستن.

توی این بازه کرونا فکر کنم در مجموع 1 بار عید فطر ک یکم وضعیت آروم شده بود ی خواهر و دو تا برادر جمع شدن خونه مادرشوهر

و تک تک هم اصولا نمی رن، مادرشوهر من هم خیلی خیلی اسمش چی بزارم که قضاوت نباشه اما به نظرم سعی می کنن مظلوم نمایی کنن یا هر چی، بعد بچه ها اگر هفته ای یک بار به مامانشون زنگ بزنن فکر می کنن که چ لطف بزرگی کردن و دیگه همه مسئولیت فرزندیشون به جا آوردن.

بچه ها من هم عاشق مادرشوهرن و ایشون خیلی زیاد دوست دارن ،اصولا هفته ای، دو هفته ای یک بار میرن و تایمی که من سر کارم اونا اونجان، هفته گذشته بچه ها نرفته بودن، محسن و زهرا چند تا فیلم گرفته بودن از خودشون برای دختر عمه و پسر عمه اشون که ما خیلی دلمون برای شما تنگ شده و کاش ی فیلم از خودتون بزارین تا بتونیم ببینیمتون و ... .شوهرجان بنده چون طرفای خونه خواهرشوهرم کار داشت و بعد این که  فیلم دید تصمیم گرفت این هفته مادرشوهر برداره و برن اون نصف روز خونه خواهرشوهرجان،که به مامانشون زنگ زدن، مادرشوهر جان گفته بودن نمی آم، شوهرجان می خواستن بچه ها رو  ببرن خونه خواهرشوهرجان ، که پدرشوهرجان زنگ می زنن  بیا خونه ما، حال مامان بده و اگه می خوایی برای دفعه آخر مامانت ببین(خوب یکی نیست اول به پدرشوهرجان بگه تو که می بینی حال خانومت بده، ببرشون دکتر، دوم به مادرشوهرجان بگه خوب می بینی حالت خوب نیست و شوهرت هم جدی نمی گیره زنگ بزن ب یکی از بچه هات).

شوهرجان رفتن و مامانشون بردن خونه خواهرشوهرجان، خواهرشوهرجان یکم نگران می شن و سعی می کن به مادرشوهر روحیه بدن، تماس تصویری می گیرن با دایی هاشون و بردارشوهرجان ک سیدنی ان، از اون طرف هم اونا کلی ناراحت که حال مامان خوب نیست و هی زنگ جدا ک حال مامان بده ببرینشون بیمارستان، مادرشوهر می برن بیمارستان، گویا ی قرص خوابشون اشتباه با دوز بیشتر مصرف کردن بدنشون خیلی بد جور ورم کرده طوری که من دیدمشون ترسیدم، کلی آزمایش و سی تی اینا، در مجموع آزمایش هاشون مورد خاصی نشون داده جز ریه اشون حدود20% عفونت نشون داده بود،با توجه به اینکه آنتی بادی توی خونشون نبوده فعلا مشکوکن ، از روز 5 شنبه هم بعد از ظهر اومدن خونه ما، از ی طرف اصلا رعایت نمی کنن که توی خونه ماسک داشته باشن یا مثلا لیوانشون رو مشخص کردم ، اما اگر بخوان خودشون می رن و توی ی لیوان دیگه آب یا دمنوش می خورن که باید چهار چشمی، از طرف دیگه دلم براشون می سوزه چون بچه هاشون اصلا اهل مهربونی کردن نیستن، تا تنها می شیم هی ب من می گن برام اسنپ بگیر برم خونمون، یا می شینن غصه می خورن که محسن(برادرشوهرم ک شهید شدن) اگر بود الان فلان بود، یا برادرشوهر دومی اونی که سیدنیه از روی بدبختیه رفته کشور غریب(آیکونه معلومه که از روی حسادت نیست و غبطه است)، یا اونیکی ک معاون بانک هست مجبوره هی اضافه کار واسته تا خرج خونش در بیاد یا شوهر من خیلی زحمت کشه که مجبوره با توجه به شغلش ، شیفتی بره سر کار تا بتونه خرج زندگیش در بیاره، یا اون خواهر شوهرم فلان ، اون یکی بهمان و ... . و بابت اینا ی جوری صحبت می کنن که حس می کنی توی اوج بدبختین.

خلاصه الان اوضاع خونه ما فعلا اینه تا ببینیم من می تونم از پس این روحیه مادر شوهر بر بیام یا من هم می شم عین خودشون 

دیروز صبح ک بیدار شدم اول شلغم گذاشتم بپزه،کلی سیب و هویج پوست گرفتم برای آب سیب، عصاره گوشت گذاشته بودم ، مدام دمنوش آویشن و عسل می بردم، این بین تکالیف زهرا مونده بود داشتم با اون کلنجار میرفتم، صالح امتحان ریاضی داره، سئوال هاش و با هم کار می کردیم، محسن هم همیشه دنبال اینه که تایم مخصوص خودش داشته باشه، آخر شب واقعا حس می کردم low batry به معنای واقعی کلمه ام، امروز هم صبح بلند شدم با بقایای گوشت اون عصاره و روغنی که تازه از کره گرفته بودم، استامبولی درست کردم،باز شلغم گذاشتم و همینطور دوباره عصاره گوشت، کلی هویج و پرتقال پوست کندم و آبشون گرفتم و ریختم توی پارچ تا وقتی بیدار شدن همه چیز حاضر باشه.خواهر شوهرهم اومده خونمون مثلا این تایمی که من نیستم مواظب مادرشوهرجان باشه، اگر می دونستم حتما غذا بیشتر درست می کردم کاش از قبل خبر می دادن.

خدایا ممنونم به خاطر همه چیزهایی که به دلیل رحمتت بهم دادی و همه چیزهایی که به دلیل حکمتت بهم ندادی ، ممنونم ، ممنونم، ممنونم.

پ ن: نصف این مطلب من 5 شنبه نوشتم و نصفش رو هم امروز که شنبه است.

نظرات 7 + ارسال نظر
سپیده چهارشنبه 24 دی 1399 ساعت 00:19

این قسمت به به چه عروس خانم و مهربونی
چه سخته این همه کارو باهم انجام دادن
خدا بهتون سلامتی ودل خوش بده عزیزم

ممنونم عزیزم

خانمـــی دوشنبه 22 دی 1399 ساعت 08:53 http://dar-masire-zendegi.blogfa.com/

خدا بهت توان بده به به چه عروس خوبی هستی شماااا

ممنونم
اینقدر ها هم خوب نیستم

زینب یکشنبه 21 دی 1399 ساعت 13:27

خسته نباشی خانم. خدا بهت خیر برسونه که اینقدر فکر مادرشوهری و زحمتشو میکشی. در جواب سوالت که بالاخره کی مثل کی میشه از قدیم گفتن افسرده دل افسرده کند انجمنی را. پس در معیت ایشون بیشتر مواظب روحیه ات باش سعی کن زیاد پای حرفهاشون نشینی چون هم حال خودش با تکرار مکررات بدتر میشه هم شما

ممنونم
بنده خدا مادرشوهرم خیلی محبت ندیدن اینه نمی تونن محبت بپذیرن
امروز صبح خواهرشوهرم اومدن دنبالشون و بردنشون برای آزمایش و از اونجا هم گویا بردنشون خونه اون خواهرشوهرم
فعلاداینجاا نیستن

shaqaieq یکشنبه 21 دی 1399 ساعت 00:50 http://hayta.blogfa.com

مادر شوهرتون خوش شانس هستن؛ عروسی مثل شما دارن که این همه به فکرشونه
(نمیدونستمـ ریه همـ درگیری نشون داده )
امیدوارمـ هر چه زود تر سلامتی کاملشون رو به دست بیارن


+ اون پلاس یکی مونده به آخر خیلی خوب بود
بهترین ها سهمـ دلتون

ممنونم شقایق مهربون
ی مقدار کم عفونت نشون داده ظاهرا که چون از قب تنگی نفس داشتن فعلا ذهنشون درگیر کرونا نیست
امروز دارن می رن مجدد آزمایش
من هم بهترینها رو برات از خدا می خوام مهربون ترین شقایق دنیا

فاطمه شنبه 20 دی 1399 ساعت 23:48 http://Ttab.blogsky.com

وای چه سخت .خداکنه کرونانداشته باشن ولی باز خیلی ثواب داره محبت وتوجه شمابه ایشون.چون میگیدازبچه هاش محبتی دریافت نمیکنه وابنکه اون تایمی که سرکاریدبچه هاباایشون سرگرمند.بعداینکه آبگوشتم خوبه راحته وزودآماده میشه نسل قدیمم بیشتردوست دارن.
چه جالب که دوتاکوچولوهابرای خودشون فیلم گرفتن وارسال کردن البته فکرکنم دخترتون مدرسه میره
درکل کارسختیه رسیدگی به ۳فرزندوخداقوتتون بده

از قبل تنگی نفس داشتن و عفونت ریه اشون احتمالا برای همونه
بعید می دونیم کرونا باشه
از دیروز صبح ک رفتن دکتر توی خونه ماسک می زنن
آره زهرا و صالح رعایت می کنن و نزدیک نمی رن اما متاسفانه محسن ی سره باهشون بازی می کنه
آبگوشت غذای خیلی لذیذی هست، به من باشه هر روز آبگوشت می خوریم
برنامه غذایی خونه ما اینطوره که ی روز غذا مون خورشتیه و ی روز بدون خورشت و روز های غذای خورشتیداریم روز گوشت سفید و ی روز گوشت قرمز
برنامه غذایی امون رو توی ین دوران خیلی تغییر ندادم فقط همون عصاره گوشت هر روز براشون می ذارم،
فاطمه جان دلم می خواد بیایی گوشی من ببینی با ی سوزی می گن دلم برات تنگ شده محی ، دلم میخواد ببینمت که اصلا همونجا های های گریه ات می گیره
دخترم کلاس اوله
کار فوق العاده انرژی بری هست ، ممنونم

یاسی شنبه 20 دی 1399 ساعت 21:54 https://jasmin2020.blogsky.com/

سلام سمانه جان
به به چه عروس گلی هستی...دستت درد نکنه...مادر همسرت باید خیلی خوشحال باشن که خداوند عروس نازنینی مثل تو رو نصیبشون کرده...با این همه کار و مسئولیت واقعا وقت و انرژی میذاری برای پذیرایی....امیدوارم که همیشه خودت و فرزندانت شاد و سالم و موفق باشید.

ممنون نه اینقدر ها هم خوب نیستم
ممنون از دعای خوبت عزیزم
من هم بهترینها رو برات از خدا می خوام

نرگس خاتون از مشهد 54 ساله شنبه 20 دی 1399 ساعت 15:06

میگذره و تموم میشه
وتو از خودت وصبری که کردی خوشحال خواهی بود
امیدوارم بهای آن این باشد که هرگز نیاز نباشد کسی تورا جمع کند، و همیشه تا پایان عمر جوان سالم و شاداب باشی...

آره خانم حتما همینه تموم می شه
ممنونم از این دعای زیباتون و من هم امیدوارم که بهترینها براتون اتفاق بیفته

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.