136

سلام 

خوبید؟

ما هم سعی می کنیم خوب باشیم 

آقا کمرم درد می کنه وحشتناک نمی دونم چرا و خوابم هم زیاد شده خیلی شدید .

باید این هفته جلسه مشاوره می داشتم که نشد (چون حقوق این ماه هنوز نگرفتیم ) و اینقدر نیاز دارم با مشاورم صحبت کنم که حد نداره

روزهام همینطور روتین می گذره، صبح ها از ساعت 4.5 بیدار می شم ،اگر برنامه ام باشه سحری می خورم و روزه می گیرم، نماز می خونم و بعد ب درست کردن ناهار و جمع کردن ریخت و پاش های ظاهری می گذره و از ساعت 6.5 درگیر  بیدار کردن بچه هام، هی نازشون می کشم چاشتشون آماده کنم و بیدار شون کنم و کلی بدو بدو حاضر شن که احتمالا این وسط چند باری با هم دعواشون شه اصولا ساعت 7.5  از خونه میریم بیرون( زهرا دیرش شده) و بچه ها رو می ذارم مدرسه و خودم می آم محل کار و اینجا هم همچنان درگیر کار و اینکه یکی از همکارای قدیمی که من خیلی دوسشون داشتم  رفتن از اینجا و عملا من و یکی دیگه از همکارها  -16-15 ساله اینجاییم و ی جورایی دلم می گیره.

از اول آذر هم برای برگشت بچه ها سرویس گرفتم و سرویس برشون می گردونه و نوبتی در باز می کنن و می رن خونه

بعضی روزها شوهر خونه است بعضی روزها در حد یکی دوساعت خونه تنهان.

منم حدود ساعت 3-3.5 می رسم خونه و غذا رو گرم می کنم و می دم بهشون می افتم از خستگی، نمی دونم این خستگی مزمن از کجا می اد اما مجبوری حدود 5 اینا بیدار می شم نماز می خونم و  باید سرمشق های محسن بدم و حواسم به تکلیف های زهرا باشه و .. تا حدود 9.5-10 در گیرم و در همین حین شام درست می کنم و .... و در آخر ی سمانه کلافه و خسته می مونه که از صبح خونه اش منفجر شده، حوصله نداره جمع کنه ، باید ی فکری به حال کارهای  روز بعد  بکنه و این تکرار و تکرار و تکرار می شه .

نمی دونم تا کجا قراره ادامه داشته باشه، تا کجا دووم می آرم اما می دونم روزهای آرومی رو نمی گذرونم.

برادرشوهرشون از شنبه اومدن و ما هنوز ندیدمشون، برای تولد حضرت زهرا دنبال اینم جشن تکلیف بگیرم برای زهرا اما هر چقدر نزدیکتر می شیم استرس منم بیشتر می شه و .... .

خدایا ممنونم به خاطر همه چیزهایی که به دلیل رحمتت بهمون دادی، ممنونم، ممنونم، ممنونم.


نظرات 4 + ارسال نظر
لیلی شنبه 26 آذر 1401 ساعت 09:24 http://Leiligermany.blogsky.com

خواهرجان یک سری دردها از سن هست و بدوبدوهایی که تا رسیدن به این سن داشتیم. خونه منفجرشده رو بیخیال شو.همین که شام و ناهار جور می کنی و درس و مشق رو پیش می بری شاخ غول شکستی. خودت رو اذیت نکن و توقعت رو پایین بیار

آره موافقم بعضی از دردها مال بدوبدوهای زیادمون هست
کاش می تونستم به خ.دم این موضوع بقبولونم
ممنون از دلگرمیتون

جانی یکشنبه 13 آذر 1401 ساعت 08:26

اوه پس مشهدی هستی، برای همین افکار علم الهدی رو قرقره می کنی

رز جمعه 11 آذر 1401 ساعت 15:35

امیدوارم کاراتون هر چه سریع تر ردیف شه
آقا من و زهرامم جشن عبادت دعوتیم؟

ممنون
با افتخار دعوتید
اگر مشهدید حتما شماره بدین تاریخ و آدرس بفرستم براتون
یا امکان حضور در مشهد دارین بین ۱۶_۲۳ دی ماه

shaqaieq جمعه 11 آذر 1401 ساعت 01:11 http://hayta.blogfa.com/

امیدوارم کمر دردتون خیلی زود خوب شه
و جشن زهرا به بهترین نحو ممکنه برگزار شه

ممنون شقایق عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد